رنگـین‌کـلـآم                                        می‌رسد روزی به دست مستحق
            خُـرده‌کـلـآمهای سعید                                                       جان من! ننویس غیر از حرف حق
10 دلیل برای فرار از تله‌ویزیون
10 دلیل برای نکوهش تله‌ویزیون
مطلب زیر را در اینترنت پیدا کردم. بنظرم آگاه ساختن مردمان عادی از
فتنه‌های تله‌ویزیون از نان شب! هم واجب‌تره.

مقدمه: دلايلي كه در زير در نكوهش «تلويزيون» و يا در نكوهش وابستگي به
ديدن تلويزيون برشمرده مي‌شود به قابليت‌هاي بالقوه‌ي تلويزيون در جهاني
فرضي يا محتمل نظر ندارد، بلكه برگرفته از امكانات، تاثيرها و كاركردهاي
بالفعل آن در جهان واقعي موجود است. بي‌شك ويژگي‌هاي مثبتي از جمله آموزش
عمومي، اطلاع‌رساني آزاد، گسترش پذيرش تنوع فرهنگي و ارتقاي فرهنگي مخاطبان
(كه با توجه به گستردگي دامنه‌ي مخاطبان و ساير قابليت‌هاي تلويزيون به
عنوان يك رسانه‌ي جمعي فراگير از اهميت بالايي برخوردارند) تنها در شرايطي
امكان تحقق مي‌يابند كه نگرش غالب در به‌كارگيري تلويزيون، نگرشي كالايي و
سودانگارانه و نيز نگرشي ابزارانگارانه (در جهت كسب يا حفظ قدرت) نباشد.
اما درست به دليل همين اهميت و نقش موثر تلويزيون در زندگي اجتماعي دوران
مدرن، چشم‌پوشي از آن براي كانون‌هاي قدرت تقريبا محال است. بنابراين
ويژگي‌هاي مثبت ياد شده تنها مربوط به فضا و زماني است كه انسان‌ها در پي
مشاركت فعال در تعيين سرنوشت اجتماعي خود، به حق نظارت عمومي و كنترل
دمكراتيك بر عوامل موثر در حيات جمعي، از جمله رسانه‌ها، دست يابند. بديهي
است تا رسيدن به آن مرحله تنها مي‌توانيم از ويژگي‌هاي شرايط موجود سخن
بگوييم.
اما شناخت تاثيرهاي منفي تلويزيون، كه موضوع نوشتار حاضر است، شايد بتواند
حس ترس و احتياط را در ما برانگيزد كه خود مقدمه‌ي مصونيت است. (ضمن آن كه
با در نظر داشتن آن قابليت‌هاي مثبت و مقايسه‌ي اين دو، خواه‌نا‌خواه به
درك عميق‌تري از مناسبات اجتماعي در «جهان واقعا موجود» مي‌رسيم.) از اين
زاويه، شايد بتوان دلايل برشمرده شده‌ي زير را در نكوهش نحوه‌ي به كارگيري
تلويزيون دانست:

1- تلويزيون به عنوان آسان‌ترين سرگرمي كه برخورداري از جذابيت‌هاي
گونه‌گون آن بي‌هيچ تلاشي و بدون نياز به هيچ گونه يادگيري يا پيش‌شرطي
ميسر است، ما را به خود وابسته مي‌كند و نوعي اعتياد به سرگرمي ثابت شبانه
(و يا حتا روزانه) براي مردمي خسته از كار و هياهوي زندگي روزمره ايجاد
مي‌كند؛ بنابراين بخش مهمي از اوقات فراغت اندك ما را مي‌گيرد. اوقاتي كه
مي‌توان و بايد آن را (در كنار تفريح و استراحت) به تعمق در تجربيات
روزانه، مطالعه و تفكر، ارتباط با دوستان و نزديكان و يا يادگيري كارهاي
مورد علاقه و... اختصاص داد. به عبارت ديگر، تلويزيون در ازاي «چيزهايي» كه
به ما مي‌دهد، فرصت بهره‌گيري از اوقات فراغت، به عنوان يكي از اركان اصلي
رشد فردي را از ما مي‌گيرد. آمارهاي غير رسمي ميانگين ساعت‌هاي استفاده‌ي
ايرانيان (شامل خانوارهاي صاحب جعبه‌ي تلويزيون) را بين پنج تا شش ساعت در
شبانه روز بيان مي‌كنند. همين رغم در اروپا بين دو تا سه ساعت است. بديهي
است كه در اين مورد، جدا از تفاوت موجود در بينش‌ها و هنجارهاي اجتماعي
مردم كشوري توسعه نيافته با مردم كشورهاي متروپل، تفاوت در گستره‌ي
انتخاب‌هاي پيش رو براي نحوه‌ي پر كردن اوقات فراغت نيز دخالت دارد.

2- صرف‌نظر از محتواي عمدتا سطحي، كليشه‌يي و يا حتا مبتذل برنامه‌هاي
تلويزيون، اين رسانه به دليل برخورداري از جادوي «تصوير آميخته با صدا و
موسيقي»، خود را به بيننده تحميل مي‌كند و قدرت انتخاب، تفكر و تحليل را از
او مي‌گيرد. يعني نگاه كردن به صفحه‌ي تلويزيوني كه در مقابل ما روشن است،
تا حد زيادي غير ‌ارادي و بي‌اختيار است. به عبارت ديگر «تلويزيون ديدن»
عملي انفعالي (passive) است. در حالي كه ثابت شده تنها اعمالي در رشد فكري،
رواني و شخصيتي ما موثرند كه در آن‌ها حضور فعال (active) داشته باشيم.

3- ديدن برنامه‌هاي تلويزيون رضايتي دروغين و موقتي در ما ايجاد مي‌كند (كه
اين خود از نظر روان‌شناشي به دليل انفعالي بودن «تلويزيون ديدن» است). به
همين دليل پس از پايان برنامه‌يي، بلافاصله با چرخاندن كانال‌ها، به دنبال
برنامه‌ي ديگر مي‌گرديم. يعني راه فراري كه براي گريز از اين حس ناخوشايند
بدان پناه مي‌بريم، از جنس همان چيزي است كه بروز چنين حسي را موجب شده است.

4- با بلعيدن هر برنامه‌ي تلويزيوني، بايد حجم زيادي از تبليغات همراه آن
را هم (به اجبار يا رضايت) ببلعيم و اين تبليغات كم‌كم در درون ما نيازهاي
مصرفي تازه‌يي ايجاد كرده و الگوي مصرفي جديدي را خلق مي‌كنند. ضمن اين‌كه
خود برنامه‌هاي تلويزيون هم معرف شيوه‌ي زندگي و به طور كلي الگوي فرهنگي
معيني هستند كه در آن خوشبختي و رضايت انسان، در برخورداري هرچه بيش‌تر از
موهبت‌هاي مادي زندگي، يعني رفاه و مصرف هر چه بيش‌تر، معرفي مي‌شود. به
همين دليل جامعه‌ي معتاد به تلويزيون در نهايت شامل افرادي است كه با جديت
تمام تنها براي فراهم كردن مقدمات مادي زندگي- كه اتفاقا پايان‌ناپذير هم
هست- تلاش مي‌كنند و به تدريج ساير ملزومات زيست انساني و اصلا خود زندگي
را به فراموشي مي‌سپارند.

5- با روشن شدن تلويزيون، افراد خانواده و يا افراد فاميل حاضر در يك
مهماني كوچك خانوادگي، جذب اين جعبه‌ي جادو شده و تلويزيون به جاي آن‌ها
صحبت مي‌كند. پس امكان گفتگو بين آن‌ها و يا ظهور و رشد ساير خلاقيت‌هاي
تقويت كننده‌ي ارتباطات جمعي از ميان مي‌رود. يعني در فضاي كوچك خانوادگي،
تلويزيون فرصت تمرين براي يادگيري گفت‌وگو و ايجاد ارتباط با ديگران را
محدود مي‌كند. نتيجه‌ي تداوم اين وضع در درازمدت، از بين رفتن فرهنگ
گفت‌وگو در ميان افراد جامعه است. پس عادت به تلويزيون در سطح كلان امكان
شكل‌گيري و پرورش قابليت برقراري ارتباط متقابل بين افراد جامعه را كاهش
مي‌دهد.
شايد اكنون تا حدي قابل درك باشد كه چرا در يك محفل كوچك شبانه، جعبه‌ي
جادو بلافاصله روشن مي‌شود و تا پايان شب‌نشيني هنرنمايي مي‌كند. در واقع
تنها به اين دليل ساده كه خلا ارتباطي آدم‌ها را پر مي‌كند!

6- تلويزيون با تبليغ نگرش و باورهاي بسيار محدود و خط‌كشي شده‌يي در مورد
انسان و زندگي و نيز مسايل و رخدادهاي اجتماعي، سياسي و فرهنگي، به طور
وسيعي انسان‌ها را هم‌ريخت و يكسان مي‌كند؛ و اين با امكانات دروني متنوع و
دنياي بي‌نهايتي كه در درون هر فرد نهفته است منافات دارد. به واقع در
دنياي مدرن، تلويزيون مهم‌ترين ابزار ايدئولوژيك نظام سرمايه‌داري است كه
آن را در جهت «مهندسي افكار عمومي» و يا حتا به باور من در جهت «مهندسي
خصلت‌هاي عمومي» به كار مي‌گيرد. (گرچه اين كار در سطوح و مراتب مختلفي از
ناشي‌گري تا حرفه‌يي‌گري قابل تحقق است)
به همين دليل در جامعه‌هاي فاقد زيرساخت‌هاي فرهنگي و مدني قوي، تلويزيون
در درازمدت مجموعه‌يي از كوتوله‌هاي هم‌سان به وجود مي‌آورد. چون در اين
گونه جوامع به دليل پايين بودن سطح بينش و هنجارهاي عمومي از يك سو، و
محدوديت گستره‌ي انتخاب از سوي ديگر، نقش و تاثير تلويزيون به مراتب
پررنگ‌تر از ساير جوامع است. بنابراين، در اين جوامع، تلويزيون ابزار
تبليغاتي بسيار مهمي در دست دولت‌هاست تا شرايط جامعه و جهان را بدان نحو
كه مايل‌اند، براي مردم تحت حكومت خود تصوير كنند. از اين نقطه نظر، به
عنوان نمونه‌ي مورد بررسي در كشور ما، نقش تلويزيون در پيروزي احمدي‌نژاد
در انتخابات رياست جمهوري سال 1384 بسيار قابل تامل است (جدا از نقش و
تاثير ساير زمينه‌ها و بسترهاي اجتماعي، سياسي و اقتصادي).

7- تلويزيون در كنار ساير رسانه‌هاي تصويري (و نيز به واسطه‌ي جذب
قابليت‌هاي اين رسانه‌ها) نقش مهمي در رواج و گسترش اجتماعي آشكار و پنهان
خشونت و سكس در دنياي معاصر دارد. چرا كه برنامه‌هاي تلويزيوني با
به‌كارگيري مداوم كليشه‌هاي خشن و جنسيتي در سطوح و لايه‌هاي مختلف بصري و
رواني، سعي مي‌كنند بر جذابيت خود و نيز بر تعداد مخاطبان خود بيافزايند و
به اين ترتيب به تدريج هنجارهاي رفتاري و اجتماعي را تغيير ‌دهند. در اين
ميان بيش‌ترين ضربه بر كودكان و نوجوانان و تا حدي هم جوانان (كه نسل‌هاي
بعدي اجتماع را تشكيل مي‌دهند) وارد مي‌آيد. چرا كه تاثيرپذيري و واكنش
آنان نسبت به تغيير هنجارهاي رفتاري و اخلاقي به مراتب بيش از بزرگ‌سالاني
است كه زيست اجتماعي و فردي آن‌ها در چارچوب‌هاي رفتاري و اخلاقي نسبتا
ثابت و پايداري تداوم مي‌يابد. بنابراين تلويزيون به طور مداوم به
بازتوليد، تثبيت و تعميق خشونت و ناهنجاري‌هاي جنسي در دنياي آينده كمك مي‌كند.
در سطحي وسيع‌تر، تلويزيون به القا و نيز گسترش دركي كالايي و ابزاري از
انسان ياري مي‌رساند كه رواج خشونت و ناهنجاري‌هاي جنسي را مي‌توان به
مثابه نتيجه‌ها و تبعات فرعي رشد چنين نگرشي قلمداد كرد.

8- تلويزيون با تكرار مداوم اخبار و اطلاعات، مخاطبان خود را به فاجعه‌هاي
دنياي پيرامون عادت مي‌دهد. به عبارت ديگر ديدن بي‌وقفه‌ي گزارش‌ها و اخبار
مرتبط با فجايع و جنايت‌هاي بشري، درحالي‌كه توان و يا حتا فرصتي براي
اتخاذ موضع يا بروز واكنشي دروني يا بيروني نسبت به آن‌ها نداريم، تنها
نتيجه‌يي كه در پي دارد، ايجاد بي‌تفاوتي تدريجي در مخاطبان (جدا از تاثرات
احساسي اوليه و زودگذر) و نيز عادي و كمرنگ شدن بار انساني اين‌گونه فجايع
و رخدادهاست. فراموش نكنيم كه در گرايش عمومي به اين وضعيت بي‌تفاوتي، عادت
تدريجي به خشونت‌هاي موجود در برنامه‌هاي تلويزيوني هم نقش موثري دارد.

9- تلويزيون استوره‌سازي مي‌كند و در اين مسير علاوه بر به‌كار‌گيري و
بازتوليد وسيع اسنوره‌هاي سينمايي، ورزشي، موسيقي و هنر پاپ در غالب پخش و
تبليغ فيلم‌هاي سينمايي، مسابقه‌هاي ورزشي، كليپ‌هاي موسيقي و غيره،
استوره‌هاي بومي خاص خود را نيز خلق مي‌كند. در شق يكم اسطوره‌هايي چون
ديويد بكهام، جنيفر لوپز، برد پيت، شكيرا و ... گرچه در محيط (مديوم) ديگري
متولد و پرورده شده‌اند، اما تنها به كمك هزاران شبكه و كانال تلويزيوني
چنين اقبال عمومي و محبوبيت جهاني يافته‌اند. از اين منظر تلويزيون ضمن
توده‌يي و حتا عاميانه كردن استوره‌ها،‌ از امكان جاي‌گزيني آن‌ها نيز
برخوردار است، گرچه در ضمن اين فرآيند، وجه غالب در ماهيت و ارزش استوره‌ها
به تدريج از توانايي‌هاي دروني خاص آن‌ها، به شهرت و محبوبيت جهاني و
موفقيت بي‌چون و چراي آنان استحاله مي‌يابد. در شق دوم يعني در خلق
استوره‌هاي بومي مختص هر كشور نيز شاهد ظهور اسطوره‌هايي هستيم كه گرچه
دوره‌ي دوام و منطقه‌ي نفوذ آن‌ها محدودتر است، اما جاي‌گاه و تشخص قاطعي
در اذهان عمومي يافته و تاثير مقطعي مهمي در فضاي فرهنگي و گفتمان توده‌‌يي
بر جاي مي‌گذارند. در كشور ما شايد كاراكترهاي سريال‌هاي زنجيره‌يي مهران
مديري در سال‌هاي اخير نمونه‌ي جالبي در اين مورد باشد.
به هر حال اين استوره‌پروري و استوره‌پرستي (كه در ظاهر امري است متعلق به
دوره‌ي پيشامدرن) در اذهان عمومي مردم جوامع مختلف تابوهاي ذهني جديدي را
جاي‌گزين استوره‌ها و تابوهاي مذهبي و يا باورهاي سنتي به جاي مانده از
دوره‌‌هاي گذشته مي‌كند و البته اين استوره‌هاي مدرن تنها شامل اشخاص و
كاراكترهاي انساني خاص نيست، بلكه در غالب آن‌ها نگره‌‌هاي استوره‌اي معيني
هم گسترش مي‌يابند. به هر حال آن‌چه مهم به نظر مي‌رسد آن است كه اين
جاي‌گزيني عمومي بدون انتخاب فردي و در غياب زمينه‌هاي آگاهانه رخ مي‌دهد.

10- تلويزيون دعوتي مدام است به فراموشی. پخش مسابقه‌ي مستقيم فوتبال جام
ملتهاي اروپا بلافاصله پس از پخش اخبار يا گزارشهاي مرتبط با جانباختگان
بمبگذاري در بغداد يا حمله‌ي اسراييل به يك اردوگاه فلستيني و يا سانحه‌ي
سقوط هواپيماي مسافري در كشورمان، اين رويدادها را همارز و همسطح نشان
ميدهد و درعين حال به ما ميگويد كه جذابيتهاي زندگي آنقدر زياد هست كه
بتوان وقايع تلخ پيراموني را ناديده گرفت.

[منبع: ماهنامه نقد نو]