رنگـین‌کـلـآم                                        می‌رسد روزی به دست مستحق
            خُـرده‌کـلـآمهای سعید                                                       جان من! ننویس غیر از حرف حق
بابابرقی و بی‌بی‌برقی!
دهه فجر امسال، واقعاً انفجار نور بود. این دهه از نظر نور هیچ کم و کسری
نداشت؛ در شهرها، بین شهرها، بیابان، کوه، جنگل، کجا، ناکجا، این‌جا، آن‌جا
و همه جا نور بود. دمش گرم، زبل‌خان در همه‌جا کولاک کرد؛ او در اینجا با
پروژکتورهای اتمی‌ چنان مشتی به دهان بابابرقی کوبید که بیچاره در جا
برقکوب کرد. آفرین زبل‌خان. دمت گرم. دهان این یاوه‌گوی استبراقی را باید
یک نفر می‌کوفت و این کار از کسی ساخته نبود جز زبل‌خانِ خودمان. آفرین زبل‌خان.
زبل‌خان در آنجا هم کولاک کرد؛ او با نورآوری اتمی‌ چنان نوری به دامن دیو
سیاه شب تابانید که دیوَک بیچاره ده روز یا بیشتر از نظرها پنهان شد. آفرین
زبل‌خان.
زبل‌خان اینجا. زبل‌خان آنجا. زبل‌خان همه جا.

در دهه فجر به هر جا که می‌رفتی نور بود و نورآوری. برق بود و برق‌واره. و
سیم بود و ماله. حیف که زود تمام شد. قدرش را ندانستیم. شکر نعمت نکردیم.
به جای تشکر، هی ادای بابابرقی را درآوردیم و گفتیم لامپهای اضافه خاموش.
به جای تشکر، هی غر زدیم‌و هی غر زدیم. آنقدر غر زدیم و ادای بابابرقی را
درآوردیم که زبل‌خان با آن‌همه مهر و مرام، عصبانی شد و ناخواسته
بی‌بی‌برقی را فرستاد سراغ ما. تقصیر خودمان بود. زیادی تحت تأثیر حرفهای
بابابرقی قرار گرفته بودیم. فکر می‌کردیم که.... نادان بودیم. نمی‌دانستیم
که....
حالا چکار کنیم با این بی‌بی‌برقی!؟ زبل‌خان ما را ببخش!