بعضی فیلمها واقعاً تأثیرگذارند و بعضی صحنهها ناخودآگاه در ذهن ماندگار
میشود. مدتها قبل فیلمی را دیدم مربوط به جنگ دوم جهانی و لحظات حمله اتمی
و تسلیم ژاپن. در آخرین صحنهی این فبلم بعد از تسلیم ژاپن؛ ژنرالهای
جنگطلب ژاپنی روی عرشه یک کشتی بطور منظم صف بستند و خیلی مصمم, خونسرد و
هماهنگ, اسلحهشان را روی شقیقه گذاشتند و همگی در یک لحظه ماشه را
کشیدند. دورهی این رهبران و سیاستهایشان به پایان رسیده بود. آنها خودشان
آگاهانه و داوطلبانه رفتند و نشان دادند که بعضی کشورها چرا بزرگ میشوند؟
ژاپن به رهبرانی جدید با سیاستهایی جدید نیاز داشت. رهبرانی که با درک
شرایط توانستند در عرض 15 سال کشوری شکست خورده را بازسازی کرده و به
قدرتی صنعتی تبدیل کنند.
رفتار آنها را مقایسه کنیم با رفتار:
- کسانی که چارچنگولی از دیوار سفارت آمریکا بالا رفتند و بعد از آن همه
هزینه, حالا بیعذرخواهی از مردم به دنبال رابطه با آمریکا هستند.
- کسانی که در بهترین شرایط برای صلح و توقف جنگ, خواستار ادامه جنگ و
«سردار جنگ» شدند و بعد از نوشیدن جام زهر بیهیچ خجالتی تبدیل به «سردار
سازندگی» شدند.
- کسانی که با افتخار به دنبال تثبیت قیمتها بودند و هنوز سه سال نگذشته
خواستار طرح تحول اقتصادی و آزادسازی قیمتها شدهاند.
انصافاً این رفتارهای متناقض دلیل چیست؟ آیا این رفتارها درخور خودکشی،
استعفا و معذرتخواهی نیستند؟ چرا سیاستمدارهای ما هیچ وقت هزینهای بابت
سیاستهای غلطشان نمیپردازند؟