ساعت به مغرب میرسید. از صبح صدای ناهنجار بلندگوهای حسینه، پرده گوش و اعصابِ اهالی را خراش داده بود. یک قطعه مرثیهی نامربوط، با صدایی نکره، بیوقفه از بلندگوها پخش و تکرار میشد. اهالی با آنکه از صدای بلندگوها جان به لب شده بودند اما برای قطع صدا هیچ اعتراض و اقدامی نمیکردند. آنها از صبح منتظر نشسته بودند تا بلکه نوارگزار خودش خسته شده نوار را قطع کند، غافل از اینکه نوارگزار صدای داخل حسینیه را قطع کرده و دارد با شنیدن مکرر صدای محبوبش از دور حال میکند.
*
غریبی خوشنشین به خانه مادرش در آن محله رفت. پس از چاق سلامتی با مادر:
- ننهجون! صدای بلندگوی حسینیه اذیتت نمیکنه؟
- چی بگم ننه. لعنتی از صبح قطع نشده. مغز سرم داره سوت میکشه.
غریب درنگ نکرد. به حسینیه رفت و به نوارگزار و صدای ناهنجار بلندگوها اعتراض کرد. نوارگزار هم بیمعطلی صدای بلندگوها را قطع کرد و گفت: «ببخشید»
کاش یکی زودتر اعتراض می کرد ( :
برچسبها: جامعه