کار، گرما، فوتبال، زندگی، اینترنت، فیلم، مطالعه، موسیقی، همه به درک. اینها و حتی تولیدات صنعتی را میتوان بیخیال شد؛ اما تشنگی نخودها و از بین رفتن اندک تولیدات کشاورزی هرگز!
تکه زمینی دارم
با دو سهم آب در آن
آه... هان! ای دل من
از چه رو هستی تنگ؟
***
سالها قبل در این تکه زمین
رو به سوی خورشید
خانهای ساختم از عشق و امید
اینورش کاشتمی بادنجان
آنورش فلفل و قدری ریحان
چشم بد باد ز یاران همه دور
اصل مطلب چه بود؟ رفتم دور
ها!
سالها بود در این تکه زمین
عشق میکاشتم و گاهی مین!
آب میدادم و میکردم فین
کیف میکردم از آن و هم از این
تا که ناگاه فراق حاصل شد
دل من هم زد و رفت کاسب شد
نان کسب ار چه لذیذ است و مامان!
دغل و پول کثیف است به حق این نان
[ ایام گذشت تا این که زمین را:]
پار از دستِ دل خستهی خود
تیغش انداختم از بهر نخود
قصد کردم به خوراک نخودی
در جوار خودی و غیر خودی
میل کردم به صفا و گز و گوز
فارغ از هر چه حیا و دک و پوز
*
رفت ایام به سرعت کم و بیش
دوش بیرون زدم از خانه خویش
گلپری گفت: عزبزم! خیر پیش
گفتمش نوبت آبست عزیزم در پیش:
با خوشی به سوی مزرعه حرکت کردم. نوبت آبیاری نخودها بود. آخرین آبیاری. چاه آب از مزرعه قدری فاصله دارد و رسیدن آب به مزرعه نیمساعت طول میکشد؛ آبیاری در این محل هنوز سنتیست و همسایهها علاقه و درآمدی برای روی آوردن به سیستمهای نوین آبیاری ندارند. زمینها یکپارچه نیست و آب کمه.
به مزرعه رسیدم. جوی آب تمیز بود. نیم ساعت بعد آب به ابتدای زمین رسید. آه ای نخود، این منم یا خود! با نگاه کردن به آب از خود بیخود شدم؛ بیاختیار به دوران کودکی و «نخود نخود، هر که به خانه خود» رفتم؛ وقتی به زمان حال برگشتم یکه خوردم؛ یرق قظع شده بود و از آب خبری نبود. ساعتی به صیر و انتظار و نفرین و لعنت گذشت تا این که بالاخره برق تشریفش را آورد و نیمساعت طول کشید تا دوباره آب به ابتدای زمین رسید. این بار با دیدن آب بیاختیار به آینده پرواز کردم؛ روی خرمن نخودها میپریدم، به گرسنگان نخود میدادم و قصر نخودی میساختم که یهو با صدای خر مشاکبر به زمان حال برگشتم و دیدم که؛ ای دل غافل دوباره برق قطع شده و از آب خبری نیست؛ لعن و نفرین تشدید شد و ساعتی بدین منوال گذشت تا که برق دوباره تشریففرما شد و شادی به خود و نخود برگشت اما چه سود؟ با رسیدن آب به زمین، دوباره برق مثل برق در رفت و چند مرتبهی دیگر این داستان تکرار شد تا این که بالاخره سهم آب به پابان رسید و شل کردن سر کبسه هم یرای خرید آب به جایی نرسید، هیچ کس حاضر نبود حتی یک دقیقه از سهم آبش را بفروشد که البته حق هم داشتند.
از نخودهای ما که گذشت اما؛ ای یزید! در این بحران غذا، برق کشاورزها را قطع نکن لطفاً! و مطمئن باش که:
من ندارم غمی از بهر غذا
میزنم بیلی و گوزم به عزا
برچسبها: جامعه