رنگـین‌کـلـآم                                        می‌رسد روزی به دست مستحق
            خُـرده‌کـلـآمهای سعید                                                       جان من! ننویس غیر از حرف حق
آقا هوشنگ و آقا فرهاد
•    امروز داستان یک هوشنگ و یک فرهاد دیگر را می‌خواندم. جالب بود.  آقا هوشنگ! دقیقاً به خاطر داره که 32 سال قبل با کی و کی چند تا شپش کشته اما آقا فرهاد! که رئیس سابق سازمان برنامه و بودجه‌ [رئیس فعلی دانشگاه تهران] بوده به خاطر نداره که 2 سال قبل چگونه حماسه‌ساز شده و به چه کسی رأی داده!

- تکه‌ای از خاطرات هوشنگ:
هوشنگ: درست همین روزها بود. بهار سال 1354 داشت می‌آمد. در سلول 9 بند 5 کمیته مشترک زیر آفتاب کم رمق نشسته ‏بودیم و داشتیم شپش می‌کشتیم. 9 نفر بودیم ....

- تکه‌ای از خاطرات فرهاد:
خبرنگار: شما در انتخابات نهم، به چه كسی رأی دادید؟
فرهاد: در دوره دوم به آقای احمدی‌نژاد رأی دادم.

خبرنگار: در دوره اول به چه كسی؟
فرهاد: به خاطر ندارم.


•    در روز انتخابات ساعت 5 عصر از جلوی یک مسجد رد می‌شوی، سوت و کور. یک نگهبان با اسلحه جلوی درب ایستاده و پارچه‌ای ناخوانا روی دیوار نصب شده. می‌پرسی: اینجا رای‌گیریه؟ می‌گوید: بله. و قرص مچ‌ات را می‌گیرد تا به داخل بفرستد!. به بهانه‌ای از دستش در می‌روی. شب به دیدن یک دوست می‌روی. تله‌ویزیون روشن است. چه می‌بینی؟ ملتی که این روزها حتی برای «گرفتن» حوصله‌ و نای ایستادن در صف را ندارند، با جادوی سیما برای «دادن» صف کشیده‌اند. جل‌الخالق!