رنگـین‌کـلـآم                                        می‌رسد روزی به دست مستحق
            خُـرده‌کـلـآمهای سعید                                                       جان من! ننویس غیر از حرف حق
نامه پزشک احمدی به قاضی مرتضوی
[برای جویندگان دانش و ﺁزادی‌، بخصوص ﺁنها که در بندند.]

1. گماشتن قاضی جوان؛ یعنی گریختن عدالت از دادگاه
2. دادگاه‌های تاریخ نشان داده که یک قاضی جوان، برای کاری غیر از اجرای عدالت و «ستاندن داد» گمارده می‌شود.
×××

نامه پزشک احمدی به قاضی مرتضوی

خدمت دوست خوبم قاضی مرتضوی

امیدوارم که خدمات‌ات پیوسته مورد تایید حضرت شیطان قرار گرفته و در خدمت به ظلم موفق و موید باشی. باری برادرجان! اگر از احوالات اینجانب پزشک احمدی جویا باشی بحمدالشیطان بساط جوره و هیچ ملالی نیست جز غم دوری جنابعالی که امیدوارم بزودی زود! حاصل شود.

برادرجان! اگر از احوالات این دوست‌ات بیشتر جویا باشی باید بنالم که؛ هم‌اکنون در وسطای چاه فلق زندگی می‌کنم. صبحانه زقوم می‌خورم، ناهار ضریع می‌خورم و شام هم غسلین، و مابین ﺁنها هم؛ بسلامتی نوش می‌کنم شومبول، فقط بخاطر چهارتا ﺁمپول.
در سمت راستم منجنیق و مواد ﺁتش‌زا بسته شده، و سمت چپ‌م برای هم‌نشینی با تو خالیه؛ پس زودتر
بیا چون اینجا خیلی تنهام. خیلی.

سعیدجان! می‌بینم خیلی گرد و خاک هوا کردی و بی‌محابا دانشجویان، خبرنگاران، نویسندگان و ... را قاطی اراذل کرده و درهم زندانی و اعدام می‌کنی. لابد فکر کردی خیلی شجاعی! نه بچه‌جان! اشتباه گرفتی. اعدام کردن شجاعت نیست. شجاعت را بالای دار می‌سنجند نه پشت میز کار. شجاعت را زیر چوبه دار؛ واقعی یا فیلمی!، می‌سنجند نه زیر کولر. شجاعت را با خُلق انسانی می‌سنجند نه با خوی حیوانی.
بچه‌جان! ﺁمپول زدن و اعدام کردن که شجاعت لازم نداره، هر حیوانی می‌تواند با ﺁمپول یا چوبه یا چه و چه دیگران را بکُشد. این که نشد شجاعت. منم خیر سرم به پشتوانه رضا بی‌محابا ﺁمپول می‌زدم و خودم را شجاع می‌دانستم اما به جان عزیزت نفهمیدم چرا در ریر چوبه دار، یهو ریدم به شلوار.
ﺁخه بی‌سواد! اگر دین نداری لااقل یه کمی تاریخ بخوان و از حکایت من و رضا عبرت بگیر. باور کن قدرت وفا نداره و زمستان خیلی زود می‌گذره، ذغال!

[خودمونیم] سعیدجان، ای پدیده‌ی دوران! ممنونم ازت. ممنونم که کمی روسفیدم کردی. امروز صبح ﺁبدارچی بهشت وقتی برای گرفتن ﺁب‌جوش ﺁمده بود همه‌ش از تو صحبت کرد. به جان ننه‌م دروغ نمی‌گم. می‌گفت از وقتی تو قاضی شدی اهالی بهشت منو پاک فراموش کردن و برای مزاح و خندیدن همه‌ش از جسم سخت و دروغ‌های بامزه‌ت صحبت می‌کنن. من نمی‌دونم ماجرای جسم سخت چیه پس منتظر می‌مونم تا ماجرا را از زبان خودت یشنوم.

زیاده عرضی نیست، صورت چون ذغالت را می‌بوسم.

به امید دیدار _ پزشک احمدی

×××
خنده یکی از کسانی که قاضی مقدس را ترور کرده در هنگام اعدام