نبرد رستم و تورم _ 2
چو شد روز رستم بپوشید گبر
نگهبان تن کرد بر گبر ببر
کمندی به فتراک زین بر ببست
بر آن بارهی پیلپیکر نشست
بیامد چنان تا رسید گرمسار
لبانش پر از قند و دل پر ز بار
گذشت از ورامین و بالا گرفت
همی ماند از کار گیتی شگفت
چو غول تورم بر ﺁن پایه دید
چونان شیر درنده سویاش پرید
خروشید که ای غولک نابکار
هماوردت آمد بر آرای کار
***
چو بشنید غول تورم سخن
از آن شیر پرخاشجوی کهن
بخندید و گفت: اینک آراستم
بدانگه که از خواب برخاستم
بفرمود تا ارز را یک کلام
گرانتر کنند بیدلیل وَالسّلام
همین نکته کافیست تا پهلوان
شود خاک بر سر بدنبال نان
***
در این هنگام زواره- برادر رستم- که از کار وی بیمناک شده بود سپاهیان زابلستان را به کمکش فرستاد. تورم چو این وضع را بدید، نرخ گاز را از اسفند 85 با تعرفهی جدید محاسبه کرد که پس از مشاهدهی تعرفه و قبوض، نیمی از سپاهیان سکته زدند و مابقی نیز با گردنهای کج به ادارهی گاز در زابلستان مراجعه کردند تا شاید مبلغی تخفیف بگیرند.
در اینجا بود که اگر کارد به رستم میزدی خونش در نمیﺁمد. با عصبانیت گرز گران را در هوا چرخاند و سوار بر ﺁن بارهی پیلپیکر، چنان نعرهکشان بسوی تورم تاخت که ارژنگ همینطوری انگشت به دماغ مانده بود.
در این مرحله از نبرد، دو نظریه ثبت شده؛ عدهای از مورخان معتقدند که بر اثر حملهی رستم، تورم اندکی ماتحتش را تکان داده و عده دیگری از مورخان هم معتقدند که نه، تورم ماتحتش را به هیچ وجه تکان نداده. به هر رو، تکان داده باشد یا نداده باشد مهم اینست که؛ تورم با اشارتی تعرفهی علف را سامان داد، بدین شکل که ابتدا علف را گران کرد، بعد ﺁخورها را به «کارت هوشمند علف» مجهز کرد، و بعدتر علف را برای هر چهارپا سهمیهبندی کرد طوری که به هر «پا» یک کیلو سهمیه تعلق گرفت. و این امر بر ﺁن بارهی پیلپیکر؛ یعنی رخش، چنان گران ﺁمد که از حرص باد کرد و توپید.
زال- پدر رستم- که کار را سخت دید پر سیمرغ را بر آتش نهاد. سیمرغ پدیدار شد و به رستم گفت: «رستمجان! این تن بمیره بیخیال شو، با این حال اگر همی خواهی ادامه دهی نشانی تیر گز را که باید در آب رز پرورده شود به تو میدهم.»
رستم فوری نشانی را گرفت و دوباره شیر شد:
کمان را به زه کرد و آن تیر گز
که پیکانش را داده بود آب رز
برانید تیر گز اندر کمان
همه زور خود را نهاد در میان
همی گفت ای غولک بادبادک
فزایندهی انگل و مارمولک
تو دانی که بیداد کوشد همی
فتوت و مردی فروشد همی
همی محو سازم تو را گندبک
تو هرگز مپندار این را به شک
تورم وقتی دید تهمتن دوباره پررو شده، با اشارتی تعرفه آب را سامان داد. بلافاصله ﺁبادانی رختش را بست و دیدهگان رستم از تشنگی تار شد. پس:
بینداخت تیر و کمان را زمین
و گفتا عجب دارم از کار این
سراسیمه بگریخت از کارزار
همی تیر گز هم نیامد به کار D: