زلمای خلیلزاد، سفیر ﺁمریکا در عراق، در جریان کنفرانس بغداد، با عباس اوراقچی! فرستادهی ایران، دست داد و چند جملهای هم به زبان فارسی بینشان رد و بدل شد. تحلیلگران معتقدند با گرمای این دیدار، مقداری از یخهای بین دو طرف ﺁب شده:
زلمای: چطوری عباس قراضه؟ تو کجا، اینجا کجا؟
عباس: نوکرتم رضاجون، یعنی تو خودتی؟
زلمای: ﺁره عباس قراضه، خودمم رضاموتوری.
عباس: بابا ایول، تو رو چهجوری کردن نمایندهی امریکا؟
زلمای: همونجوری که تو رو کردن فرستادهی ایران! یعنی به ما نمیﺁد نمایندهی ﺁمریکا باشیم؟
عباس: نوکرتم رضاجون، تو ﺁقائی، سروری، من خاک زیر پاهاتم، غلط کردم، ...
زلمای: بس کن دیگه عباس قراضه، یه چند کلوم دیپلماتیک بلغور کن تا خیلی سه نشده.
عباس: چشم رضاجون! اما من که زبون دیپلماتیکی بلت نیستم.
زلمای: بابا تو چقده خنگی؛ دیپلماتیکی یعنی کتابی و رسمی حرف بزنی، خنگ خدا!
عباس: ها، گرفتم. ﺁقارضا! این بروبچ ایرانی را که در اربیل به اسارت گرفتید، چرا ﺁزادشان نمیکنید؟
زلمای: برای اینکه ﺁنها دیپلمات نیستند، ای ﺁقا!
عباس: ولی ﺁنها بلد هستند کتابی حرف بزنند، ای سرور!
زلمای: با اینحال طبق نظر کارشناسان، ﺁنها دیپلمات نیستند.
عباس: اگر دیپلمات نیستند پس چه هستند؟
زلمای: چه میدونم. لابد لوت و لاتن دیگه.
عباس: لوطی! از کی، لات و لوتها رو دستگیر میکنی؟
زلمای: از وقتی که محلهشون رو گم کردن!
عباس: نوکرتم ﺁقارضا! این دفعه رو ببخش و مخلصتو حالی کن و بگو امرت چیه که جلسه گذاشتی؟
زلمای: به بروبچ بگو، اولندش پا توی کفش ما نکنن که بد میبینن. دومندش پنجهبوکس، زنجیر، تیزی و ازین جور چیزا هم اینورا نفرستن که ﺁمارش رو دارم. سومندش به منوچ بگو «لیزا» میخواد ببینتش، بهش بگو تریپ کنه و یکماه بعد به جای ﺁنکارا! بیاد، گاسم که این دختره خوشش بیاد و یخها ﺁب بشه. منتهاش تا یادم نرفته به منوچ بگو حتماً لباس ضدحریق بپوشه و کپسول ﺁتشنشانی هم همراهش باشه چونکه؛ گرمای این دختره با بقیه فرق داره. این ناکس گرماش اتمییه و سوختِش هم چهل-پنجاهساله که در حال غنی شدنه! پس؛
ﺁی عمو! بپا نسوزی. ×××
توضیحات: عباس اوراقچی: عباس عراقچی، فرستاده ایران به کنفرانس عراق