1- نگاهی به گوجهفرنگی میاندازی؛ انصافاً اگر به مفت هم بدهند حاضر نیستی لب به ﺁن بزنی؛ ولی در همین حال عدهای حاضرند بابت یک کیلوی ﺁن، دو یا سه هزار تومان بپردازند.
2- نگاهی به فلان ﺁپارتمان میاندازی؛ انصافاً 200 میلیون بیشتر ارزش ندارد؛ و در همین حال افرادی بابت ﺁن، چهار تا پنج میلیارد میپردازند.
علتش را؛ حماقت، متفاوت بودن و یا هر علت دیگر نمیدانم، همینقدر میدانم که این افراد در نگاهم پشیزی ارزش ندارند.
×××
روزی روزگاری نه چندان دور، در همین مملکت کارخانه یخ و یخچال نبود و مردم در روزهای گرم با روشهای بومی ﺁب را خنک و میل میکردند ولی خب در همان ایام بعضی از خانهای با کلاس، ﺁب یخ میخوردند. چطوری؟
خانهایی که در کنار یخچالهای طبیعی ساکن بودند که هیچ، مشکلی برای تهیهی یخ نداشتند اما ﺁنها که از یخچالهای طبیعی دور و باسلیقه بودند، اتاقی زاغهمانند با کف و دیوارهی سنگی ساخته و در شبهای سرد زمستان، تعدادی از رعیت را مؤظف میکردند تا ﺁب قنات یا چشمه را بر سطحی صاف پاشیده و پس از یخزدن، لایههای یخ را به ﺁن اتاق سنگی یا همان یخچال منتقل کنند تا پر شود. و به این شکل خان والا، ﺁب یخش همیشه حاضر بوده و هرگاه هم که میخواسته رعیتی را مورد لطف ویژه قرار دهد مقداری یخ برایش میفرستاده.
نقل میکنند بعضی از این خانها زمستان که میشده ﺁب را زیر کرسی میگذاشتند تا گرم شود و بعد میخوردند و اگر کسی علتش را جویا میشد میگفتند:
«الان هر رعیتی میتواند ﺁب یخ بخورد!»