1- روزی که محمود؛ بلاگر تازهکار، به دنیای مجازی وارد شد، در اولین سخنرانی وبلاگیاش قول داد که هر هفته ولو به چهار یک ساعت، تشنگان را سیراب کند و بر ﺁسمان بلاگﺁباد دُرّ بیافشاند که در کمال باوری! به وعده عمل نکرد و دومین نوشتهی وبلاگش پا به ماه شد!
همان زمان بیاستناد به وعدههای انتخاباتیاش و تنها با استناد به اولین وعدهی وبلاگیاش گفتم که؛ بنظرمن، بدلیل همین خلف وعدهی بظاهر کوچک، ایشان کفایت کار ندارد.
2- امروز وقتی متوجه شدم که محمود، بهنگام ارائه لایحه بودجه، در پاسخ به مدعیان گرانی و گوجهی 3000 تومانی
گفته که: «بیایید از محله ما خرید کنید»، صرفنظر از اینکه چرا ایشان باید به گوجهی 1200 تومانی [به قول خودش] افتخار کند؟ ناخودﺁگاه فکرم رفت بسوی ﺁن حکایتی که؛
انوشیروان عادل را در شکارگاهی صیدی کباب کردندی، نمک نبود، غلام به روستا فرستادند تا نمک آورد. انوشیروان بفرمود نمک به قیمت بستان تا رسمی نگردد و ده خراب نشود. گفتند ازینقدر چه خلل زاید؟ گفت بنیاد ظلم اول در جهان اندک بوده است و هر کس بر آن مزید کرد تا بدین غایت رسید!
اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی
برآورند غلامان او درخت از بیخ
به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد
زنند لشگریانش هزار مرغ به سیخ!
و بعد از ﺁن فکرم رفت بسوی فلان پاسبان که همهی فامیل را برای خرید کردن به محل خودش دعوت میکرد؛ و ﺁخر سر فکرم رفت بسوی این که؛ به چه دلیل تعدادی از نمایندگان خودشان را خلاق نامیدهاند؟ نکند که بقیه را مشنگ دیدهاند!؟