رنگـین‌کـلـآم                                        می‌رسد روزی به دست مستحق
            خُـرده‌کـلـآمهای سعید                                                       جان من! ننویس غیر از حرف حق
این را که زائیده‌ای بزرگ کن
این را که زائیده‌ای بزرگ کن*

شب جشنِ عروسی دختری را
بتِ سنگین دلِ سیمین پری را

به نزد خانمی مشّاطه بردند
پری‌رو را بدان خانم سپردند

که ﺁرایش دهد رخسار او را
نکوتر سازد ﺁن روی نکو را

عروسِ خورده کاهو را یکی باد
به دل پیچیده بود و شیشکی داد

نه عمداً، بلکه سهواً باد از او جست
بکلّی کار دختر رفت از دست

ز خجلت ارغوانش زعفران شد
گل‌ش پژمرده از باد خزان شد

چنان پژمرده شد رخسار ماهش
که دلها سوخت بر حال تباهش

زن مشّاطه چون این حال را دید
پی دلداری‌اش ﺁماده گردید

زن مشّاطه اندر کار زد دست
به پیش ﺁن پری‌رو رفت و بنشست

ز راه حیله بی‌عاریش گل کرد
ز روی مکر بند چانه شل کرد

بگفت: «ای تازه سرو بوستانی!
کرم کن بر کنیزت مژدگانی

چو زن در زیر ﺁرایش دهد تیز
شگون‌ها دارد ای شوخ دلاویز!

بدین معنی که اقبالش شود یار
پسر می‌ﺁورد در اولین بار»

عروس از این سخن چون لاله بشکفت
مسرّت را یکی بشکن زد و گفت:

«چو تیزیدن شگون دارد برایم
اجازت ده یکی دیگر بزایم»

به پاسخ گفتش: «ای سرو گل‌اندام
جوان چون تو ندیدم این قدر خام

تو این نوزاد را اول بپرور
پس ﺁنگه شو پی نوزاد دیگر

بس است، این را که زادی پرورش کن
برایش فکر پوشاک و خورش کن»

دهی ﺁباد از صد شهر ویران
بود بهتر به نزد پاک بینان

بیان «قهرمان» دل می‌رباید
سخن را بس که شیرین می‌سراید

×××
* کلیات قهرمان[سروده‌ی قهرمان پاک‌بین، 1254- 1326]، تصحیح و تحقیق محمدحسین فروغی. تهران: کیان‌مهر، 1384.