مقدمه:
نقل میکنند که هیتلر، فبل از عقدهگشایی و لشکرکشی به دیگر کشورها، آلمانها را ترغیب میکرده که با حداکثر ظرفیت، بچه تولید کنند و از آنجا که به ازای تولید هر بچه، امکانات و دستمزد بیشتری در اختیار تولیدکننده قرار میداده، پس ملت، خورد و خوراک را فراموش کرده و شب و روز به کار تولید بچه پرداختند.
شنیدم؛ در آن زمان، ملت آنچنان شیفتهی کار و تولید شده بودند که دختربچهها و پسربچهها نیز به محض رسیدن به سن باروری، با اشتیاق و بدون فوتِ وقت، بچه تولید میکردند و البته لازم به ذکر نیست که دوقلو و چندقلوزایی چه امتیازاتی داشته.
به هر حال در همان دوران، یک زوج آلمانی که بتازگی ازدواج کرده بودند با حرص و ولع به افزایش تولیدات ملی میپردازند و چنان در کار تولید، غرق میشوند که صبحانه، نهار و شام را فراموش میکنند. البته فراموش که نه، چون عروسخانم به نوصیههای مادرش و برای احترام به شوهر، در سه وعده روزانه، برای آماده کردن غذا؛ بطور موقت، خط تولید را متوقف میکرده اما هر بار و با شکایت همکار، بلافاصله خط تولید را فعال و با وجدانی آسوده از آشنپزی، خودش را در خدمتِ تولید قرار میداده.
بعد از گذشتِ دو شبانهروز بدین منوال، در شیفت عصر، عروس میپرسد:
«عزیزم! گرسنهت نیست؟»
و داماد جواب میدهد:
«نه عزیزم! فعلاً تولید مهمتره!»
بعد از سه شبانهروز کار؛ صیح روز چهارم و در سرمای آلمان، عروس، آرام چشمش را باز میکند و میبیند که شاهداماد حین کار خوابیده، پس آهسته کارخانهی آدمسازی را تعطیل میکند و برای تخلیهی مواد زائد، به انبار ضایعات، واقع در گوشهی حیاط میرود. بعد از تخلیه و برگشت؛ کنار بخاری میایستد و جلوی دامنش را بالا میزند تا بهتر گرم شود. در همین موقع، داماد چشمش را باز میکند و میبیند که همسرش تولید را رها کرده و جلوی بخاری ایستاده، پس میپرسد: «عزیزم! چرا خط تولید رو متوقف کردی؟»
عروس میگوید: «اولش برای تخلیهی ضایعات ولی الان بعلت یخزدن خطِ تولید!»
بگذریم. بعضیها نقل میکنند که هیتلر با این طرح قصد داشته شکمهای گرسنه را زیاد کند تا به فرمان او و بناچار، به سوی غذاهای لذیذ در دیگر کشورها سرازیر شوند و بعضی هم دلایل دیگری را مطرح میکنند که البت راست و دروغش به خودشان مربوط است.
بعد از این مقدمه، بپردازم به
اصل موضوع:
همزمان با صدور این فرمان؛ یعنی فرمان بچهزایی، هیتلر به فکر میافتد تا برای خودنمایی و افزایش جمعیتِ نژاد آریایی، مسابقهی «دو بچه ولهش» را برای نژادهای آریایی در سراسر دنیا ترتیب بدهد و به بچهزای بیشتر، جائزه بدهد. البته او برای هدایتِ تولیدات به سمتِ کیفیت، اعلام میکند که به گندهزائی نیز توجه میکند و قرار میشود مسابقه در دو بخش؛ یعنی «بچهزائی» و «گندهزائی» برگزار شود.
از آنجا که در آلمان آدمقحطی بوده هیتلر برای سرزمینهای پارس، یک نفر پارسی با سابقهی درخشان را بعنوان داور انتخاب میکند و او؛ یعنی داور، سه سوته دو تا از بستگانش؛ بنامهای شاهباجی و عمقزی، را بهمراه یکی از دوستان؛ یعنی سکینه، بعنوان کاندیداهای نهایی معرفی میکند و برای جلوگیری از هر گونه شائبهی تقلب، قرار میشود تا مسابقهی نهایی؛ بین این سه کاندیدا، در حضور هیتلر و هوادارانش، و در یکی از کورههای آدمسازی برگزار شود.
گزارش مسابقه:
اولین کاندیدا؛ یعنی شاهباجی، با شکمی گنده که با داربست به گردن و کتفهایش مهار شده، در میان فریادهای «هیتلر، هیتلر» به داخل کورهی آدمسازی میرود و لحظاتی بعد، وقتی از کوره در میرود!، داور با شرمندگی اعلام میکند: «بچه نبود باد بود»، و همین جملهی داور باعث میشود تا بچهمحلهای شیرازی دست بگیرند و یکصدا چنین بخوانند:
«شاباجی خانم زائيده»
«بالای اطاق خوابيده»
«ماباجی خانم رسيده»
«هسه هولو سائيده»
«شاباجی خانم بچهت كو؟»
«قيچی ماماچهت كو؟»
«بچه نبود باد بود»
«تخم علی داد بود»*
نوبت به کاندیدای دوم؛ یعنی عمقزی، میرسد که با شکمی گنده و سوار بر تختِ روان، بسوی کورهی آدمسازی میرود در حالی که طرفدارانش سر از پا نمیشناسند:
«عمقزیجون گل بکار»
«هر چی که خواستیم بیار»
و لازم بذکر نیست که خواستهی طرفداران از عمقزی، شش هفت تا بچه معمولی و یا حداقل یک غولبچه بوده و نه چیزی دیگر.
با این شرح، عمقزی به داخل کوره میرود. لحظاتی بعد او نیز از کوره به در میرود! و پشتبندش داور اعلام میکند که تولیداتِ عمقزی، تنها سه قورباغه بوده و بچهای در شکم نداشته است.
بعد از نظر داور، ظریفی که در آن حوالی نشسته بود گفت: پس این شکمهای گنده، داربست و تختِ روان برای چه بود؟ کسی نشنید. سپس طرفدارهای دو آتشهی عمقزی که از ماجرای قورباغهها برافروخته شده بودند، بیاختیار، عمقزی را قور قوری خطاب کرده یکصدا فریاد زدند:
«قور قوریجون گُه کاشتی»
«اون چی نخواستیم داشتی»
نوبت به آخرین کاندیدا؛ یعنی سکینه، رسید. سکینه با وضعی طبیعی به کورهی آدمسازی رفت و لحظاتی بعد بطور طبیعی برگشت و پس از او؛ داور، با ناامیدی از عملکرد کاندیداهای قبلی به کوره رفت و بعد از برگشتن شادمان اعلام کرد که سکینه دو تا کاکلی زائیده. پس همگی؛ یعنی پیشوا، قائد، هیتلر، آدولف، ... و بقیه، با خوشحالی چنین دم گرفتند:
«سکینه بزایه دو تا کاکلی»
«یکی اردشیر و یکی کامران»
و در پایان؛ معلوم نشد به کدام دلیل، هیتلر با دستهای خودش هر دو جایزه را به سکینه داد؟
ایام به کام
×××
• ترانههای محلی فارس: صادق همایونی
• شاید مامان این فرد (صاحب عکس) یکی از برندگان مسابقه در بخش گندهزایی بوده.