صب زود
وقتی قلبم وایساد
زیر لب گفتم:
«آی نسیم سحری!
یه دل پاره دارم
چن میخری؟»
چکار کنم:
«قهوهچی! برخیز و در ده استکان
خاک بر سر کن غم دور زمان»
و حالا:
«یک لب هزار خنده»، جانا! سعادتِ ماست
چای، استکان و قهوه، «حالا حکایت ماست»
×××
×××
بیا عمران کنیم خیر و صلاحی
صوابی گفته، با رنگین کلامی
بیا ویران کنیم جهل و تباهی
کلامی خرده، بی تیر و سلاحی