رنگـین‌کـلـآم                                        می‌رسد روزی به دست مستحق
            خُـرده‌کـلـآمهای سعید                                                       جان من! ننویس غیر از حرف حق
بفرما، بشین، بتمرگ
حکایت کنند بعد از دوران مکتب و چوب و فلک، مدارسی به سبک جدید، در اقصی نقاط بلاد بنا گردیده و در آنها به همت اولیای ملت و دولت، و با شیوه‌های نوین، دانش و کمال را به جوینده؛ همچون اشغری!، تزریق نموده چندان که بتازگی، نخبگان از فرط سواد، «صابون را سابون»، «حمایت را همایت» و «حقوق را هقوغ» انگاشته، صبح تا شام و شام تا صبح، در دفترچه‌ی خاطراتِ بلاگ‌آباد و مخیله‌ی جهانی، خط کشیده که:

- سابون‌جان، سابون‌جان، همایتت می‌کنیم.
- هقوغِ سابون کمه، والا تمومش کفه!

و چندان در این فقره، تحلیلات! و سیاسات! در کرده که عاقلان انگشت به دهان مانده و در تعجب که اگر این‌ست پس آن چیست و اگر آن‌ست پس این چه؟ و شاخدار آنکه گاهاً این قسم از علوم، در بلاگاتِ جمعی رخ باز نموده و خرد جمعی هم بی‌خیال از تصحیح!
ظریفی را پرسیدند علت چیست؟
گفت: علت همان‌ست که خود دانید و افزود: «استدعا دارم درش را بگذارید!» سماجت بر نطق کردند، پس فرمود: این حکایت به دانش‌آموزانی مانَد که با هم به مدرسه وارد شوند اما در خلال سال، معلم به یکی گوید «بفرما»، به دیگری گوید «بشین» و به آن یکی هم گوید «بتمرگ». و ادامه داد: وای بر جماعتی که نخبگانش از اهالی «بتمرگ» باشند که حال و روزشان بهتر از این نشاید که بینی! و به حکم «لیاقتِ هر ملت، همان‌ست که هست!» و بعبارتی دیگر «لیاقتِ هر ملت، بیش از نخبگان که نیست!»، لیاقتِ ما فعلاً تمرگیدن‌ست مگر آنکه نخبگان التفاتی نموده، «بفرما» را پیشکش، «بشین» شوند وگرنه به گواه تاریخ، تا تو «این» هستی بناچار / چه شیخ، چه دیگری، از تو کِشد کار.

×××
() علاجی کن که دیگر خر نباشی*

خری با صاحب خود گفت در راه ....................... که ای بی‌رحم ِ بی‌انصافِ بدخواه!
مرا تا چند زیر بار داری؟ ................................. مرا تا چند با جان کار داری؟
خدا مرگت دهد تا شاد گردم ........................... ز بند محنتت آزاد گردم
جوابش داد: «کای حیوان دربند! ....................... چرا از مرگ من هستی تو خرسند؟
علاجی کن که دیگر خر نباشی ....................... کشیدن بار را در خور نباشی
و گرنه تا تو خر هستی، بناچار ......................... چه من، چه دیگری، از تو کشد کار
بلی تا ملتی در خواب باشد ............................ فرو در رنج و پیچ و تاب باشد
چو نبوَد ملتی از خواب بیدار ............................ نبیند پشت خود را خالی از بار
وگر همت کند بیدار گردد ................................ ز آزادیش برخوردار گردد
دگر جور و ستم بر او روا نیست ....................... به مرد زنده‌دل جور و جفا نیست
کم از خر، ملتِ خواب و خمود است .................. که دائم زیر شلاق عنود است‌

×××
*پاک‌بین، قهرمان، 1254- 1326. کلیات قهرمان؛ تصحیح محمدحسین فروغی. تهران: کیان‌مهر، 1384، صص 247.