رنگـین‌کـلـآم                                        می‌رسد روزی به دست مستحق
            خُـرده‌کـلـآمهای سعید                                                       جان من! ننویس غیر از حرف حق
آیا شیخ ما، غیرمختون بود؟
« وبلاگ به ما می‌آموزد که دوره‌ی مورخان حکومتی به سر آمده است.» (رنگین‌کلام)

این روزها به مناسبت یک‌صدمین سالگرد مشروطیت، بحثهای داغی در معابر و منابر بپا شده و هر متبوعه و مطبوعه، به فراخور بدان پرداخته است. از آنجا که اخیراً، عامه مردم به شرکت در این بحث و کشفِ حقایق تاریخی فرا خوانده شده‌‌اند، در این نوشته قصد دارم در ابتدا یکی از روایتهای تاریخی، مربوط به ریشه‌های مشروطیت را ذکر و بعد اگر عمری/عقلی! بود، آن را تحلیل و چه بسا مستند کنم. تا چه شود!
پیشاپیش گفته باشم هیچ ککی به تنبان ندارم، مورخ نیستم و «امیدوارم تحلیلم 100% اشتباه باشد.»

حکایت:
--------
حکایت کنند در عهد ناصری، شیخی خوش جمال، از ترس شاه‌ قمبل‌العظیم، به حرم شاه عبدالعظیم پناه بردی، در آنجا بست بنشستی، و در همان حال به حکومت تاختی تا بدانجا که شاه پرغضب به حاکم ری فرمودندی:
« مختارخان! شیخ را از بست خارج نموده، به سواران بسپار.»
الغرض، به اشارتی بیست فراش به حرم ریخته و در حضور معین‌التجار، شیخ را کشان‌کشان از بست بیرون کشیده و به روایتی در اجرای این فقره، بند از تنبانِ شیخ به در رفته؛ آلت‌ش باحجاب! و «غیرمختون» هویدا گشته، و از همان دم این سخن؛ به کذب یا به صواب، در افواه جاری گشته که:
ایهاالناس!«شیخ، غیر مختون است.»*
(ذکر این نکته لازم است که مورخ مربوطه، این روایت را شایعه‌ای از جانب عمال حکومت دانسته‌.*)

‌بررسی حکایت:
---------------
برای رسیدن به واقعیت، ابتدا به سراغ وبلاگِ فراشانی که شیخ را از حرم بیرون کشیده‌اند و همچنین وبلاگِ امین‌التجار و مختارخان رفتم، از وبلاگشان اثری نبود! کاش دو تا از آنها وبلاگ داشتند و از همان موقع، تاریخ از چنگ حکومتیان و مورخان حکومتی خارج می‌شد(از خدمات وبلاگ به تاریخ). ولی خب، اشکال نداره چون انگار از عمر وبلاگهای فارسی، فقط چند سال .گذشته، و این مهم به عهده‌ی ما و آیندگان افتاده. بگذریم. کجا بودم؟ آهان! متوجه شدم که نگهبانان نه تنها وبلاگ! که حتی سواد هم نداشته‌اند. آه، چه مصیبتی! حالا از کجا باید فهمید که شیخ مختون بوده یا غیرمختون؟ آنهم در شرایطی که، لاسند و لا مدرک، و ایضاً لا استخوان و لاشیء!، ظاهراً بایستی با استفاده از متن روایت و نامه‌ها‌ی شیخ**، واقعیات و مستندات را جمع‌آوری و زان پس به گمانه‌زنی پرداخت.

واقعیاتی که از روایت و نامه‌های شیخ به حاج امین‌الضرب منتزع شده اینهاست:

- تعداد بیست سوار به حرم ریخته‌اند.
- امین‌التجار در کنار شیخ حضور داشته.
- شیخ، روی زمین کشیده شده
- بند تنبان شیخ در رفته
- عورتین شیخ هویدا شده
- شیخ بی‌شلوار بر یابویی سوار و به عراق تبعید شده.

و در نتیجه:
محتمل‌ترین فرضیاتی که بر اساس واقعیتهای بالا می‌توان طرح کرد اینهاست:
- فرضیه یکم: کشف عورتین شیخ و مطلبی که شایع شده، با نقشه قبلی صورت گرفته.
- فرضیه دوم: کشف عورتین تصادفی بوده اما بعداً این مطلبِ کذب، شایع شده.
- فرضیه سوم: این مطلب بهنگام نگاه بر عورتین شیخ شایع شده و منطبق بر واقعیت است.

و در پایان، پاسخ به فرضیات:
---------------------------
() فرضیه یکم: «کل ماجرا با نقشه فبلی توسط حکومت انجام شده»
برای اجرای این نقشه، عمال حکومتی می‌بایستی حداقل از شل بودن بند تنبان شیخ، و ایضاً مقاومتش برای اجرای فنون بزکش، مطمئن می‌شدند و از آنجا که این عوامل در اختیار شیخ بوده؛ یعنی اینکه اگر شیخ بند تنبانش را سفت می‌بست و یا اگر مقاومتی نمی‌کرد این اتفاق نمی‌افتاد، پس این فرض نمی‌تواند چندان درست باشد.

() فرضیه دوم: بر اساس این فرض، «کشف عورتین تصادفی بوده و عمال حکومت، از این فرصتِ طلایی (دررفتن بند تنبان)، استفاده کرده و تق‌اش را زده‌اند.»
چنین فرضی را شاید بتوان در کشوری غیر از ایران جدی گرفت اما واقعیتهای تاریخی در ایران، احتمال این فرض را بشدت کاهش می‌دهد. واقعیت این است که در دو سه قرن اخیر، به گواه تاریخ و دیده، از حکومتیان جز فرصت‌سوزی ثبت نشده. از طرفی اجرای این فرض، به مجموعه شرایطی از جمله زمان، امر ملوکانه، تاثیر بر نگهبانان، و ... نیاز داشته که در مجموع احتمالش را ضعیف می‌کند. بعلاوه در آن زمان، راستگویی یکی از صفات غالب در افراد بوده که با توجه به نفوذ مذهب از سوی دیگر، بعید می‌دانم سواران(آنهم 20نفر) همگی در محضر شاه‌عبدالعظیم دروغ گفته و یا زیر بار چنین دروغی رفته باشند. در ضمن یادمان باشد تا همین سی چهل سال پیش، حرفها حرف بوده، و چه بسا مهمتر از رگ گردن!

() فرضیه سوم: «این مطلب همزمان با نگاه بر عورتین شیخ، شایع شده و منطبق بر واقعیت است.»
به دلایل زیر، فرضیه‌ی سوم را محتمل‌ترین فرض می‌بینم:
- ساده‌ترین فرض است و عاقلان گویند ساده‌ترین؛ یعنی بهترین.
- این فرض نیازی به فکر، جلسه، نقشه، تدبیر، زمان یا کار خاصی نداشته و همه دانند که این‌ قبیل امورات از عهده سلطان ناید.
- تنها این فرضیه، هیچ خللی در امور مهمه‌ی مملکت؛ از جمله رسیدگی به حرمسرا و سبیل مبارک، ایجاد نمی‌کرده.
- و مهمترین دلیل اینکه؛ شیخ اقدامی عملی علیه این شایعه بعمل نیاورده. آیا او نمی‌توانست برای مقابله با شایعه، اثباتِ خودش، و ثبت در تاریخ، از حوزه یا یکی از علمای مطرح خط یا تائیدیه بگیرد؟ آیا او نمی‌توانست با یکی از دکترهای مطرح، دست به معامله! زده و تاریخ را از بلاتکلیفی نجات دهد؟ می‌توانست یا نمی‌توانست؟ اگر می‌توانست پس چرا از خودش دفاع نکرد؟ و چرا مردم و تاریخ را بلاتکلیف گذاشت؟
×××

دکتر ارولوژ: امروز دست به یک معامله‌ی خبلی بزرگ و بی‌نظیر زدم.
دوستش: حالا این معامله چی چی بود؟
دکتر ارولوژ: معامله‌ی یک «نکره» بود که صبح در مطب معاینه‌ش کردم. واقعاً بی‌نظیر و بزرگ بود!
---------------------------------------------------------------------------------------------------
* تاریخ ایران و جهان در قرن بیستم، کتاب اول، انتشارات موسسه ایران، ص 42
** کتاب صدر واثقی، ص 176

برچسب‌ها: