در روستای سرسبز و خّرمی
تعدادی خانواده
با صفا و صمیمیت
در کنار هم زندگی میکردند.
خب، طبیعیست که
گاهاً سوء تفاهماتی نیز
بین آنها پیش میآمد،
اما؛
وقتی بزرگی پا در میانی میکرد،
«سوء» گم و گور میشد
و آنچه باقی میماند،
«تفاهم» بود
و بدلیل رعایت بزرگ و کوچکی،
در اختلافات فی مابین اهالی،
پیروزی همیشه با «تفاهم» بود.
***
سالها گذشت
جوانکی، با دو کلت بر کمر و تفنگی در دست،
جلوی استادی، را گرفت
و به دلیل استفاده از «کراوات»
و شاید هم تیپِ اتو کشیده و مرتبِ آن بزرگ؛
تحقیرش کرد،
صبح، جوانک خیلی کیف کرد؛ وقتی فهمید که
این «یارو!» دیشبی،
استادی سرشناس و از «بزرگان» و وزنههای علمی در جهان بوده.
به خودش گفت:
«ما این بودیم و خبر نداشتیم!»
و بعد از آن؛
احترام به بزرگای کمسواد و بیسوادِ روستا،
براش مشمئز کننده! شده بود.
و نتیجه آنکه
در یکی از سوء تفاهمات،
احترام «بزرگی» نگه نداشت و در انظار،
حرمت شکست.
***
مدتی بعد
تازه عروسی فتنهگر؛
پا برهنه در کوچه،
خویش در آغوشِ برادرِ داماد! بینداخت که:
- «غیرتت کو! از نگاهی ناپاک جستهام»
و بیچاره، برادر شوهرِ نادان، قدارهکشان:
- «آی! نفسکش»
فتنهای برخاست و جوانک هفتتیر کشان، به میان پرید:
«چه خبر اینجاست؟ مشکل در کجاست؟»
و ظریفی پاسخ گفت:
« مشکل همانجاست که ایستادهای»؛ یعنی که، ... .
و همه دانیم و دانند که:
«تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف»
*
الغرض، در چشم بر هم زدنی
«سوء» بر «تفاهم» غالب گشت
و هیچ سخن اجازهی خروج نیافت، مگر با سه خروار تفسیر.
در این حال و احوال،
روابط پیچیده گشت،
آقایان به افیون و مسکرات پناه بردند،
«داداشم اینا رو واسه شام دعوت کردم، داداشم نمیخواد تو رو ببینه»
و خانمها دچار میگرن و بحرانهای روحی شدند
«حق نداری بری خونهی داداشت، فهمیدی!»
و قربانیان همیشگی؛ یعنی کودکان، ندانستند تکلیف چیست؟
«بابا! مامان! بالاخره بچهی خاله، بچهی عمه، نازه یا اَخه»
«دوست دارم در جشن تولدم همهی بچهها باشن»
***
همه از این وضعیت خسته و شاکی،
بجز فتنه که... .
مدتی بعد یکی از بزرگان
سر به بالین خاک نهاد
و اهالی بعد از مدتها،
دور هم جمع شده،
در یک مجلس نشستند.
نگاهها دیدن داشت.
سکوت... سکوت... سکوت
در پایان مراسم،
بزرگی از روستای مجاور،
که با دخالتش هر خونی تا آن تاریخ، بس شده بود،
با نظر خیرخواهان، پا پیش گذاشت؛
همه احترامش کردند؛
جز آن جوانک که حرمتِ بزرگان نگه نداشت؛
و چنین شد که فتنه،
از «سوئی» دگر سر برداشت.
*
پنجشنبه 14 اردیبهشت 85