مجنون: آه، لیلی تو هنوز ازدواج نکردی؟
لیلی: نه عزیزم! مگه میشه کاسهی تو رو بشکنم بعد...؛ اونقدر منتظرت میمونم تا بالاخره یه روزی این یکی شرطو (بند6-
هفت شرط ازدواج) هم قبول کنی؛
مجنون: لامصب، گفتی بجای خارکنی سیگارفروشی کنم، گفتم چشم. گفتی در رکابت دستبوسی و کاسهلیسی کنم، گفتم چشم. گفتی...، گفتم چشم. این یکی شرطو بالاغیرتاً بیخیال شو.
لیلی: قسم به عشقمون! ازدواج بدون این شرط محاله، محاله، محاله.
مجنون: بیانصاف! آخه این دیگه چجور برابریه!؟
لیلی: از برابریهای موجود در قانون اساسیه!
مجنون: بیاحساس! از این شرط بخاطر عشق بگذر؛
لیلی: نمیشه، عشقمون سر جاش، کاکا برادر!
مجنون: بیوجدان! این شرط نشدنیه. مگه صدای گوزمو با گوشای خودت نشنیدی. آخه من چجوری با این گوزای گندهم تو آپارتمان زندگی کنم؟ از کجا سنگ بیارم کونمو پاک کنم؟ سنگای گهی رو کجا بندازم؟
لیلی: اینا مشکل خودته عزیزم، فقط اینو بگم که عاشقتم و تا قیامتم که شده منتظرت میمونم!!