رنگـین‌کـلـآم                                        می‌رسد روزی به دست مستحق
            خُـرده‌کـلـآمهای سعید                                                       جان من! ننویس غیر از حرف حق
مردن به علت
این روزها نوشتن‌ام نمی‌آد و دوست دارم فقط بخوانم منتهی برای اینکه وبلاگ را مثلاً آپ کرده باشم حکایتی بهتر از گلستان ندیدم:
*****
جوانمردی را در جنگ تاتار جراحتی هول رسيد. کسی گفت: فلان بازرگان نوشدارو دارد اگر بخواهی باشد که دريغ ندارد. گويند آن بازرگان به بخل معروف بود.
*
گر بجاى نانش اندر سفره بودى آفتاب
تا قيامت روز روشن، كس نديدى در جهان
*
جوانمرد گفت: اگر خواهم دارو دهد يا ندهد و گر دهد منفعت کند يا نکند. باری، خواستن از او زهر کشنده است.
*
هرچه از دونان به منت خواستى
در تن افزودى و از جان كاستى
*
حكيمان گفته‌اند: آب حيات اگر فروشند به آب روی، دانا نخرد که مردن به علت، به از زندگانی بمذلت.
*
اگر حنظل خورى از دست خوشخو
به از شيرينى از دست ترشروى