يکی از ملوک عجم حکايت کنند که دست تطاول به بلاگﺁباد دراز کرده بود و بازداشت و فیلتر آغاز کرده، تا بجايی که بلاگران از مکايد فعلش به غربت رفتند و از کربت فیلترش راه دور زدن به پیش گرفتند. * «مِهری» وزد به عالم اِی «بندگان، خدا» را دردا که «مِهر» پنهان خواهد شد ﺁشکارا * باری، به مجلس مصلحت، سلطان اختم کتاب شاهنامه همی خواند در زوال مملکت ضحاک و عهد فريدون. شب زَرزَر را پرسيد: هيچ توان دانستن فريدون که گنج و ملک و حشم نداشت چگونه بر او مملکت مقرر شد؟ زَرزَر گفت: آن چنان که شنيدم خلقی برو به تعصب گرد آمدند و تقويت کردند و پادشاهی يافت. ملک گفت: مثل مملکت خودمان؟ زَرزَر و ثمر چشمکی به یکدیگر زدند و گفتند: بله، عینهو پادشاهی خودمان. ثمر را پرسید: موجب گردآمدن سپاه و رعيت چه باشد؟ گفت: سپاه با من، رعیت با سگعَلَمکُن! ملک گفت: از بابت سپاه اندوه ندارم که نمکشناساَند؛ لیک از رفتار رعیت بیمناکم؛ گفت: نترس! طبق نظر گالوپالهدی! ماجرای سگِ حرم جوابِ مثبت داده! گفت نان سفرهی رعیت را چکنم؟ گفت: مگر نشنیدی در کسبِ نان، ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند؛ زین سبب فعلاً بادی! دیگر بسوی اسرائیل حواله کن تا سه! شود و بتوانیم با خیال راحت برویم به سراغ بعدی که کار به عمل برﺁید نه به شعار! * با رعيت مکر كن، گشنه و نادانش بذار زانکه پند خواجهی قاجار، سر لوح منست