رنگـین‌کـلـآم                                        می‌رسد روزی به دست مستحق
            خُـرده‌کـلـآمهای سعید                                                       جان من! ننویس غیر از حرف حق
بررسی جمعیتی گرگ‌ها و میش‌ها

پس از سال‌ها فعالیت‌های حیوان‌دوستانه بالاخره انجمن دفاع از حقوق حیوانات موفق شد «خانم‌گرگه» و «خاله میش» را با قبول شرایطِ میش به پای میز مناظره بنشاند. شرایطِ خاله‌میش چی بود؟
  1. حضور نگهبان مسلح در جلسه

  2. نصب عینک دودی بر چشمان گرگ
موضوع مناظره: «بررسی علت کاهش جمعیت گرگ‌ها نسبت به میش‌ها با توجه به زادووَلد بیشتر گرگ‌‌ها»
*
مشروح مذاکره
---------------
مدیر جلسه: خانم گرگه، شما سالی چند تا بچه می‌زائید؟
خانم‌گرگه: آمار دقیق ندارم. هفت‌تا، هشت‌تا، شایدم بیشتر.
مدیر جلسه: خاله‌‌میشی،‌ تو سالی چند تا بچه می‌زائی؟
خاله‌میش: سالی یکی، خیلی که زور بزنم دو تا.
مدیر جلسه: خب، حالا اول کی بحث رو شروع می‌کنه؟
خاله‌میش: من که حرفام گیر کرده و درنمی‌آد. تازه اگرم حرفام بیاد، ما گوسفندا هیچ‌وقت شروع‌کننده نیستیم! حتماً یه بُزی، چیزی باید جلو بیفته.
مدیر جلسه: خانم گرگه، شما شروع بفرمائید.
خانم‌گرگه:
بسم‌ا..القاسم‌الجبارین، خوشحالم از اینکه در خدمت شما و خاله‌میش هستم. سعید علیه‌الزحمه(نویسنده‌ی این وبلاگ) همین دو دقیقه قیل فرموده:
*
گرگ‌و میش اعضای یک پیکرند / که در بی‌مخی، از هم حیوان‌ترند
چو اِشکم(شکم) به درد آورد روزگار /  بمانَد حدیثم به وقتِ نهار
*
(و ادامه داد) من خودم از وقتی ازدواج کردم هر سال دستِ‌کم هفت توله پس انداختم. وضعیت بقیه‌ی خانم‌گرگ‌های فامیل و در و همسایه رو هم بررسی کردم، اونها هم هر شکم کمتر از من نزاییدن. جونم براتون بگه...
(صحبت‌های خانم‌گرگه گرم و شنیدنی شده بود و خانم‌میش هم مجذوبِ صحبت‌ها، چشم از دهان گوینده برنمی‌داشت)
... من البته یه آمار دقیقی از زادووَلدهای گرگ‌ها در قرن حاضر بدست آوردم که ثابت می‌کنه زایش گرگ‌ها بطور طبیعی چندین برابر گوسفندای محترم بوده که با احتساب سرانه‌ی مصرفِ گوشتِ گوسفندی و نرخ رشد کشتارگاه‌های صنعتی، علی‌القاعده این نسبتِ جمعیتی باید به سود گرگ‌ها باشه.(سرفه) ببخشید، از حضار محترم عذر می‌خوام. (سرفه) مجدداً عذر می‌خوام. (سرفه، سرفه)
مدیر جلسه: خانم‌گرگه، با لیوان پر از آب کنار میکروفن می‌تونی گلوتو صاف کنی.
خانم‌گرگه: ممنون از لطفِ‌تون، جسارت نباشه گلوی ما گرگ‌ها فقط با نمک صاف می‌شه!
مدیر جلسه: خب زودتر می‌گفتی، (فوراً نگهبان را بدنبال نمک فرستاد)
خانم‌گرگه: (ادامه داد) اون آماری که عرض کردم توی جیبِ بغل گذاشتم، اجازه بدید(کاغذی را از جیب درآورد و جلوی چشم گرفت) ببخشید (عینک دودی را مقداری از روی چشم برداشت و...)
*
چو  افتاد چشمش به میش ِ چغر / دل از دین بِکَند و دیانت ز سَر
من آنم که دین‌اَم بود میش‌و بَر(بره) / پس آن‌گه جدا کرد تن را ز سر
*
با شنیدن سروصدا نگهبان بسرعت به اتاق برگشت و با دیدن وضع، گرگ را مثل سگ! به گلوله بست... زخم‌ها کاری بود و از همه جای زخم‌ها خون بیرون می‌زد. خانم‌گرگه قبل از مرگ برای لحظه‌ای چشماشو  وا کرد و گفت:
آه، طبق آمار، ما بایستی بیشتر باشیم اما نیستیم چون؛ «ما، رحم و انصاف نداریم»