اخیراً بعضی از نوشتهها را وقتی میخوانم حسی خاص پیدا میکنم. این شعر از مریم حیدرزاده یکی از آنهاست: * مث اون موج صبوري كه وفاداره به دريا تو مهي مثل حقيقت مهربوني مث رويا چه قدر تازه و پاكي مث ياساي تو باغچه مث اون ديوان حافظ كه نشسته لب طاقچه تو مث اون گل سرخي كه گذاشتم لاي دفتر مث اون حرفي كه ناگفته ميمونه دم آخر تو مث بارون عشقي روي تنهايي شاعر تو همون آبي كه رسمه بريزن پشت مسافر مث برق دو تا چشمي توي يك قاب شكسته مث پرواز واسه قلبي كه يكي بالاشو بسته مث اون مهمون خوبي كه ميآد آخر هفته مث اون حرفي كه از ياد دل و پنجره رفته مث پاييزي وليكن پري از گلهاي پونه مث اون قولي كه دادي گفتي يادش نميمونه تو مث چشمه آبي واسه تشنه تو بيابون تو مث يه آشنا تو غربت واسه يه عاشق مجنون تو مث يه سرپناهي واسه عابر غريبه مث چشماي قشنگي كه تو حسرت يه سيبه چشمهي چشماي نازت مث اشك من زلاله مث زندگي رو ابرا بودنت با من محاله يك روزي بيا تو خوابم بشو شكل يك ستاره توي خواب دختري كه هيچ كس و جز تو نداره تو يه عمر ميدرخشي تو يه قاب عكس خالي اما من چشمام رو دوختم به گلاي سرخ قالي تو مث بادبادك من كه يه روز رفت پيش ابرا بيخبر رفتي و خواستي بمونم تنهاي تنها تو مث دفتر مشقم پر خطاي عجيبي مث شاگرداي اول كمي مغرور و نجيبي دل تو يه آسمونه دل تنگ من زميني ميدونم عوض نميشي تو خودت گفتي هميني تو مث اون كسي هستي كه ميره واسه هميشه التماسش ميكني كه بمون اون ميگه نميشه مث يه تولدي تو مث تقدير مث قسمت مث الماسي كه هيچ كس واسه اون نذاشته قيمت مث نذر بچههايي مث التماس گلدون مث ابتداي راهي مث آينه مث شمعدون مث قصههاي زيبا پري از خواباي رنگي حيفه كه پيشم نمونن چشاي به اين قشنگي پر نازي مث ليلي پر شعري مث نيما ديدن تو رنگ مهره رفتن تو رنگ يلدا بيا مثل اون كسي شو كه يه شب قصد سفر كرد ديد يارش داره ميميره موندش و صرف نظر كرد