دید «محمود» یک شبابی را به راه دست را بالا گرفته سوی ماه * در همان احوال با افغان و آه ناله میکرد: اِی خدا و اِی اِله * از چه رو گرداندهای بختاَم سیاه جز جناغی را شکستم با «سیا» * ابتدا همریش و همساز و نوا جان قاسم! یک سَری از هم سوا * روزها بگذشت و ما چون یار غار میشلنگیدیم و بی هیچ، عیب و عار * هر چه بودی، سفرهی دل ساختیم با همه بدبختیا میساختیم * ناگهان در محفلی یا مجلسی باجناقم دید یک «اِسمال» کسی * چاکریم و نوکریم و خاکِ پات تو کجایی این همه حافظ باهات؟ * ما همین جائیم، نزدیکِ هرات گهگداری هم در آنسوی فرات * طالبِ عزّ و دیانت، افتخار عاشق پول قلمبه! انتحار *
بعد از این افعال ِ معکوس، اَیّحّال رو به سوی «آق سیا» با شور و حال: * این چه وضعیه درست کردی سیا؟ این شماره، فردا حتماً بیا *** بعد از آن دیدار با «حاجی اِسی» «آق سیا» هم باد! کرد و شد کسی * آن سیای «صادق» و آن یار غار ورقلمبیده شد از «محصول» کار * ما ز یاران قصد یاری داشتیم تا اَبد کِی اینچنین پنداشتیم * ای خدای مهر، ناهید و وحید! باجناقان را چرا کردی پدید؟ * تو کجایی تا رسی بر داد من میرسد بر آسمان فریاد من؟ * چون شنید این حرفها را «اَحنژاد» زو بپرسید از تبار، ایل و نژاد: * ما ز بالاییم و پایین میرویم «باجناقیم» و به نایین میرویم * چو شنیدی «باجناق» از آن شباب بعدِ تعظیم، نطق کرد عالیجناب: * باجناقان نخبگان اُمتاَند شوهر خواهر زنِ خوش قامتاند * من نبینم باجناقی را اسیر پاشو فعلاً یک وزارت را بگیر * ما برای وصل کردن آمدیم نی برای فصل کردن آمدیم