رنگـین‌کـلـآم                                        می‌رسد روزی به دست مستحق
            خُـرده‌کـلـآمهای سعید                                                       جان من! ننویس غیر از حرف حق
باجناقان نخبگان اُمت‌اَند

دید «محمود» یک شبابی را به راه
دست‌ را بالا گرفته سوی ماه
*
در همان احوال با افغان و آه
ناله می‌کرد: اِی خدا و اِی اِله
*
از چه رو گردانده‌ای بخت‌اَم سیاه
جز جناغی را شکستم با «سیا»
*
ابتدا هم‌ریش و هم‌ساز و نوا
جان قاسم! یک سَری از هم سوا
*
روزها بگذشت و ما چون یار غار
می‌شلنگیدیم و بی هیچ، عیب و عار
*
هر چه بودی، سفره‌ی دل ساختیم
با همه بدبختیا می‌ساختیم
*
ناگهان در محفلی یا مجلسی
باجناقم دید یک «اِسمال» کسی
*
چاکریم و نوکریم و خاکِ پات
تو کجایی این همه حافظ باهات؟
*
ما همین جائیم، نزدیکِ هرات
گه‌گداری هم در آنسوی فرات
*
طالبِ عزّ و دیانت، افتخار
عاشق پول قلمبه! انتحار
*

بعد از این افعال ِ معکوس،  اَیّحّال
رو به سوی «آق سیا» با شور و حال:
*
این چه وضعیه درست کردی سیا؟
این شماره، فردا حتماً بیا
***
بعد از آن دیدار با «حاجی اِسی»
«آق سیا» هم باد! کرد و شد کسی
*
آن سیای «صادق» و آن یار غار
ورقلمبیده شد از «محصول» کار
*
ما ز یاران قصد یاری داشتیم
تا اَبد کِی این‌چنین پنداشتیم
*
ای خدای مهر، ناهید و وحید!
باجناقان را چرا کردی پدید؟
*
تو کجایی تا رسی بر داد من
می‌رسد بر آسمان فریاد من؟
*
چون شنید این حرف‌ها را «اَح‌نژاد»
زو بپرسید از تبار، ایل و نژاد:
*
ما ز بالاییم و پایین می‌رویم
«باجناقیم» و به نایین می‌رویم
*
چو شنیدی «باجناق» از آن شباب
بعدِ تعظیم، نطق کرد عالی‌جناب:
*
باجناقان نخبگان اُمت‌اَند
شوهر خواهر زنِ خوش قامت‌اند
*
من نبینم باجناقی را اسیر
پاشو فعلاً یک وزارت را بگیر
*
ما برای وصل کردن آمدیم
نی برای فصل کردن آمدیم