نقل میکنند 60-70 سال پیش اکیپی از وزارت شوسه و قاطری برای تهیه نقشهی راه موقع ظهر به یکی از ایلات میرسند. رئیس ایل طبق سنت دستور میدهد گوسفندی را کباب و بساط نهار چیده شود. اعضای اکیپ هم دستی به آب میزنند و برای نهار آماده میشوند. یکی از برادران اکیپ هم روی تپه میرود و با صدای بلند اذان میدهد. رئیس ایل که از فلسفه اذان بیاطلاع بوده و تا آن زمان چنین چیزی ندیده و نشنیده، بلافاصله دستور میدهد صدایش را خفه کنند. رئیس اکیپ که متوجه این سوءتفاهم میشود بسرعت خودش را به رئیس ایل میرساند و توضیح میدهد که این برادر کار بدی نمیکند بلکه وظیفهی دینیاش را انجام میدهد و بعد از کلی توضیحات؛ رئیس ایل: یعنی مطمئن باشم این کار برای گاو و گوسفندهای ما ضرر ندارد؟ رئیس اکیپ: بله، به شرفم قسم میخورم. رئیس ایل: خب، خیالم راحت شد. حالا هر کاری میخواهد بکند!! ******* چرا رئیس ایل نسبت به رعایت حقوق گوسفندان حساس بود؟