رنگـین‌کـلـآم                                        می‌رسد روزی به دست مستحق
            خُـرده‌کـلـآمهای سعید                                                       جان من! ننویس غیر از حرف حق
چکنم چکنم
چندین سال قبل با اکیپی ورزشی سفری به زاهدان «دزدآب سابق» داشتیم. عصر همون روزی که به زاهدان رسیدیم، با چند تای دیگه رفتیم مرکز شهر. یکی دو ساعتی ول چرخیدیم و آخر سر گیج و منگ وارد یه ساندویچ‌فروشی شدیم تا ته‌دلی بگیریم، آدرس را بپرسیم و برگردیم.در حین خوردن ساندویچ از فروشنده پرسیدم:
  • این چهارراه اسمش چیه؟

  • چهارراه چکنم.
جا خوردم. با دقت به چهارراه خیره شدم. بله. پر بود از غریبه‌های سرگردان. افرادی مثل خود ما که نمی‌دانستند باید چکار کنند. خوشحال شدم چون بقیه را مثل خودمان دیدم. عیب اینه که ما گیج باشیم و بقیه هشیار! و گرنه وقتی همه گیج باشند ایرادی نداره! درست مثل وقتی که همه فقیر هستند! یا اینکه همه تحت ستم باشند. بالاخره بعضی‌ها عدالت را این‌جوری! تعریف می‌کنند. بهرحال عجب اسم با مسمائی برای این چهارراه گذاشته‌اند. و اما چی باعث شد به یاد این «چکنم‌ها» بیفتم. حکایتی داره:

                              *****************

دیروز وضعیتم از ملانصرالدین هم پیچیده‌تر شده بود، همسایه روبرو با خانمش از مکه آمده بود، همسایه سر کوچه پسر جوانش فوت کرده بود، همسایه ته کوچه عروسی داشت. قیامتی بپا شده بود. از اینور صدای قران و عزاداری به فلک می‌رسید، از اونور صدای ارگ و هلهله به آسمان بلند شده بود. بیچاره حاج‌آقا و حاجیه‌خانم این وسط گاهی نگاه به چپ می‌کردند و گاهی نگاه به راست می‌کردند و گاهی نگاه به من!
بی‌انصاف‌ها (عزاداران و عروس‌داران) هیچ‌کدام کوتاه نمی‌آمدند. محشری برپا بود. در مدت عمرم تا الان چنین وضعی ندیده بودم. چمباتمه گوشه‌ای نشستم. ناخودآگاه اشک از چشمانم سرازیر شد. کاش می‌توانستم بی‌خیال باشم. شاید اگر یکی‌شان «گبر» و دیگری «ترسا» بود خیالی نداشتم ولی چکنم که همه هم‌کیش بودند و زده بودند به سیم آخر!! هنوز باورم نمیشه. انسانیت کی بر سر آمده؟ انسان‌ها را چه شده؟ در این شرایط چکنم؟ چه می‌توانم بکنم؟
خدایا! به چکنم چکنم گرفتار شدم، حالا چکنم!؟