آقای پرستار گفت:
طبق آخرین تعریفهای علم روانشناسی، بیمارهای اعصاب و روان سه دستهاند.
دسته اول کسانی هستند که ادعاهایی دارند مثلاً ادعای خدایی، ادعای رهبری، یا ادعاهایی شبیه به این. ایندسته از بیماران هیچ کس را قبول ندارند و حرف، حرف خودشان است. هیچ وقت به حرفت گوش نمیدهند. فقط یک جواب آماده در چنته دارند که هر چه بگویی آن را مصرف میکنند. اگر سر بچرخانی دور و برت از اینجور آدمها زیاد میبینی.
دسته دوم افرادی هستند که پدیدهها را از عینک خودشان بررسی میکنند. پشت هر چیز یک توطئه میبینند. به افراد جامعه ظنیناند. برای هر اقدامی دچار تردید و تزلزل میشوند. به همین خاطر بیکاری را بر هر کاری ترجیح میدهند. منزه طلب هستند و همین منزه طلبی دلیل اصلی بیکاریشان است.اقدامات و حرکات دیگران را پیچیده در طرح و توطئهای آماده شده میدانند و با آن برخوردهای خشن و بیرحمانه میکنند.
دسته سوم که من به آنها بیمار اعصاب و روان اطلاق نمیکنم از نظر من دیوانهاند. دیوانهها مشکلشان این است که به یک نقطه از بدنشان متمرکز میشوند و مغزشان تحت سلطهی آن نقطه از بدنشان درمیآید. فرض کن اگر آلت تناسلی آدم بخواهد به جای مغزش فرمان بدهد، مذکرش میخواهد همهی دنیا را پاره کند و مونثش میخواهد همهی دنیا را به وسط لنگش بکشاند. یا مثلاً اگر مشتِ آدم، مغز آدم باشد خب معلوم است، میخواهد به هر جا یا هر چیزی که فرود میآید، فرو بریزد و خودش را اثبات کند.
--------------------------- از کتاب فریدون سه پسر داشت/ عباس معروفی
چشمها را باید خوب شست و واقعیتها را خوب دید. نباید سطحی دید و فقط خندید. شاید اگر دیگران هم وقت و کمی رو داشتند تعداد ثبتنام شدگان برای ریاست جمهوری سر به فلک میزد. دست خودشان که نیست. همه را کوچک میبینند.
کوچکزاده تو دیگه چه مرضته؟
بابا. من کوچیک زائیده شدم ولی حالا دیگه بزرگ شدم. میخواستم ثابت کنم بزرگ شدم که بجاش یه دونه بزرگ زائیدم.