وبلاگنويسان عزيز وطنم،
من انقلاب فيروزهای وبلاگنويسی را بزرگترين اتفاق تاريخ ايران میدانم. آنجا که جامعهای شفاهی و جمعيتی افواهی به تمدنی مکتوب مبدل شود، نامها و امضاها جايگزين سايهها و سياهیها خواهد شد. آنجا که چهرهها بر تمامی گفتار خويش شهادت میدهند، شهر از هياهوی گنگ تباهی نجات میيابد، و کلام جسدی بادکرده نيست که بر سينهاش نوشته باشند: مجهولالهويه. هزار سال شعر پارسی با شاعرانش باليد، اما با جامعه چه کرد؟ دستاورد حفظ کردن کلام موزون برای مردم چه بود جز تکرار همان کلام زيبا که رودرروی يکديگر غزل خواندند و قصيده شنيدند؟ میدانيد؟ جامعه ياد گرفت شعر حفظ کند، ادبيات بلغور کند، و در پس آن شفاهی ماند، افواهی شد، دروغ گفت، رياکار شد، شايعه ساخت، دو رو شد، بیمسئوليت حرف زد، و روز بعد حاشا کرد. نمیخواهم بر جايگاه رفيع شعر پارسی خللی وارد آورم، میخواهم از جامعهای شفاهی در درازای تاريخ بگويم. جامعهای که به سادگی فروغ را فاحشه میخواند، جمعيتی که به آسانی سعيدی سيرجانی را سرسپرده میناميد، و برادری که بهخاطر سی و چهار هزار تومان سر برادرش را میبريد. آيا کسی هست که بار آنهمه ستم را بر دوش بگيرد؟
فضای موجود در مجموعهی وبلاگها پيش و بيش از هر چيز، انسانی است، نه سياسی. و اين را همهشما میدانيد که انسان موجودی است سياسی. اما تلاش شما برای جلوگيری از اعدام زنی در بند، انسانی است. تقلای شما برای آزادی يک روزنامهنگار، انسانی است. آنچه از زندگی مینويسيد، انسانی است، هرچه از عشق میگوييد، انسانی است. آه خدای من! حضورتان، انسانی است. شعرتان، شورتان، افشاگری و شعورتان، انسانی است. شما به سياهچالهها نور میتابانيد، شهرهای ما را تصوير میکنيد، از کودکان محروم مینويسيد، از قهرتان با خدا میگوييد، از زلزله، کارتنخوابها، نوزاد سر راهی، برف، تئاتر، زن، ادبيات آرکائيک، ادبيات کوچه، تماميت ايران، موزيک، باران، عشق، مرد، استقلال، شعر، کودک، گرانی، نان، حقوق بشر، زندگی، سياست، دروغ، دروغ، دروغ.
شما چهرهی دروغ را افشا میکنيد، شما جامعه را از شفاهيات نجات میدهيد، امضا میشويد، چهره و نام میشويد. حرف نمیزنيد، مینويسيد. گاه میترسيد، نام مستعار میشويد، گاه به خطر میافتيد، باز مینويسيد، نمیترسيد، فواره میزنيد، از خاک به افلاک. و من نويسندهی همعصر شما به شما میبالم. و آنچه میخوانم حالا ممهور به مهر شماست. میدانيد؟ ما در مکان نزيستهايم، در زمان عبور کردهايم. يک انقلاب و يک جنگ و هزار بلا را از سر گذراندهايم. دنبال هر سياستمداری بعبعکنان راه نمیافتيم، ويژگی نسل شما، و کار من سرکشی و اعتراض است؛ اعتراض به وضعيت موجود برای رسيدن به وضعيت موعود.
يادتان باشد که ايران شاهد بلايای بزرگی بوده است، سياهی جنگ، خون پاشيده بر ديوار، چرکی آنهمه خباثت، و دويدن رنگ در رنگ. اما رنگ غالب ما فيروزهی گنبدهای ماست که هزار سال در نهايت زيبايی و قدرت و شهامت از ميان رنگها سر بر کشيده، با هر رنگی رنگين نشده، و نام و نان نيالوده، و سرافراز مانده است. من تداوم انقلاب فيروزهای وبلاگنويسی را به شما تبريک میگويم، و از شما میخواهم بر معرفت حرفهای پای فشاريد.
با مهر و احترام ـ عباس معروفی ـ برلين/ جمعه نهم ارديبهشت 1384
***************************
گفت استاد مبر درس از یاد
یاد باد آنچه به من گفت استاد
برچسبها: وبلاگ