رنگـین‌کـلـآم                                        می‌رسد روزی به دست مستحق
            خُـرده‌کـلـآمهای سعید                                                       جان من! ننویس غیر از حرف حق
برخی از وبلاگ نویسان در مطالبشان اشاره ای به کتاب پر محتوای «قلعه حیوانات» اثر جورج ارول می کنند. از طرفی ممکن است کسانی این کتاب را نخوانده و یا به هر دلیلی بدان دسترسی نداشته باشند. برای رفع این نیاز و دسترسی مجازی به کتاب علاقمندان می توانند متن کامل کتاب را شامل یک فایل ورد با حجم 323 کیلو بایت از طریق لینک بالا -عنوان- داونلود کنند.
************
آقای جونز مالک مزرعه مانر به اندازه ای مست بود که شب وقتی در ِمرغدانی را قفل کرد از یاد برد که منفذ بالای آن را هم ببندد. تلو تلو خوران با حلقه ی نور فانوسش که رقص کنان تاب می خورد سراسر حیاط را پیمود، کفش را پشت در از پا بیرون انداخت و آخرین گیلاس آبجو را از بشکه ی آبدارخانه پر کرد و افتان و خیزان به سمت اتاق خواب که خانم جونز در آنجا در حال خر و پف بود، رفت. به محض خاموش شدن چراغ اتاق خواب، جنب و جوشی در مزرعه افتاد. در روز دهان به دهان گشته بود که میجر پیر، خوک نر برنده جایزه ی نمایشگاه حیوانات، شب گذشته خواب عجیبی دیده است و می خواهد آن را برای سایر حیوانات نقل کند. مقرر شده بود به محض اینکه خطر وجود آقای جونز در میان نباشد همگی در انبار بزرگ تجمع کنند. میجر پیر (همیشه او را به این اسم صدا می کردند، گر چه به اسم زیبای ولینگدن در نمایشگاه شرکت کرده بود) آنقدر در مزرعه مورد احترام بود که همه حاضر بودند ساعتی از خواب خود را وقف شنیدن حرفهای او کنند.
در یک سمت طویله ی بزرگ در محل مرتفع سکو مانندی میجر در زیر فانوسی که به تیر آویزان بود روی بستری از کاه لمیده بود....
ایام به کام