رنگـین‌کـلـآم                                        می‌رسد روزی به دست مستحق
            خُـرده‌کـلـآمهای سعید                                                       جان من! ننویس غیر از حرف حق
بیدادگاه
الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم
مخروبه ای که شد خانه ی ظلم و رشوه
ساده مردمانی که در بیدادگاه به دنبال داد هستند.

مُحتسب مَستی به رَه دید و گریبانش گرفت
************** مست گفت: ای دوست این پیراهن است، افسار نیست
گفت: مَستی، زان سبب افتان و خیزان می روی
*********************** گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست
گفت: می باید تو را تا خانه ی قاضی بَرم
******************** گفت: رو صبح آی، قاضی نیمه شب بیدار نیست
گفت: نزدیک است والی را سرای، آن جا شویم
************************* گفت: والی از کجا در خانه ی خَمّار نیست
گفت: تا داروغه را گوییم، در مسجد بخواب
************************** گفت: مسجد خوابگاهِ مَردم بدکار نیست
گفت: دیناری بده پنهان و خود را وا رهان
*************************** گفت: کار شرع کار دِرهم و دینار نیست
گفت: از بَهر غرامت جامه ات بیرون کنم
******************* گفت: پوسیده است، جز نقشی ز پود و تار نیست
گفت: آگه نیستی، کز سر در افتادت کلاه
********************** گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست
گفت: مِی بسیار خوردی زان چنین بی خود شدی
********************** گفت: ای بیهوده گو، حرفِ کم و بسیار نیست
گفت: باید حد زند هشیار مردم مَست را
******************* گفت: هشیاری بیار، این جا کسی هُشیار نیست

برچسب‌ها: