رنگـین‌کـلـآم                                        می‌رسد روزی به دست مستحق
            خُـرده‌کـلـآمهای سعید                                                       جان من! ننویس غیر از حرف حق
هر چه هست از عقل ما است
1- قیامت برپا شد و کارنامه ها را توزیع کردند. تعدادی ایرانی هم به بهشت رفتند و در محله خشت آباد ساکن شدند. در بهشت محله های مختلف با سیستمی ناشناخته از هم جدا بود و کسی نمی توانست از محله های دیگر اطلاعی کسب کند. چند روزی گذشت. ایرانی ها متوجه شدند در محله ی خشت آباد افرادی از کشور های مختلف ساکن شده اند بجز امریکایی ها. ملّائی از این مسئله به وَجد آمد و خطاب به ایرانی ها اظهار داشت:
نتیجه ی فیلترینگ، ممنوعیت ماهواره، و مقابله با دموکراسی و پیشرفتهای بشر همین است که شما به بهشت آمدید و آمریکایی ها به دوزخ رفتند.
ایرانی ها یک لحظه به خودشان گفتند اگر این ملّا راست می گوید پس ما اینجا چکار می کنیم؟ ما هم باید به دوزخ می رفتیم اما صدایش را در نیاورند.
چند وقتی گذشت. اهالی خشت آباد از نعمتها استفاده می کردند ولی ایرانی ها بر طبق سنت می خواستند بدانند در محله های دیگر چه خبر است و چون تجربیات گرانبهایی در عبور از فیلترها و محدودیت ها داشتند در ایکی ثانیه سیستم ها را شناسایی و با عبور از آنها به محله های مختلف سرکشی کردند. هر چه به محله های بالاتر می رفتند بیشتر حسرت می خوردند تا اینکه به جایی رسیدند که نگو و نپرس. محله ای آمریکایی با امکانات و نعمتهای بی حد و حصر. با دیدن این محله، نگران و افسرده به خشت آباد برگشتند. خیلی دلشان گرفته بود و انتظار نداشتند در بهشت هم وضعیتی مثل دنیا ببینند لذا شکایتی تنظیم و توسط نماینده شان خدمت حضرت حق فرستادند. موضوع بلافاصله بررسی و قرار شد نماینده ی خشت آباد چند روزی برای زندگی به محله آمریکایی ها برود و اگر از زندگی در آنجا راضی بود بقیه را هم بفرستند.
خلاصه، نماینده ی خشت آباد بعد از ورود تابلویی را دید که در آن ضمن خیر مقدم نوشته بود: از هر نعمتی با اتّکا به شعورت و یا راهنمایش استفاده کن و از کسی چیزی نپرس چون جوابت را نمی دهند. بگذریم، او ابتدا برای عقده گشایی به سراغ یک حوری رفت ولی نتوانست با استفاده از شعورش ارتباطی با حوری برقرار کند، ناچار به سراغ راهنمای ارتباط با حوری رفت، نوشته بود این حوریان کلاسشان فوق جهانی است و برای ارتباط با آنها می بایست حداقل کلاس جهانی را طی کرده باشید. آهی کشید و هیچ نگفت. حوری را بی خیال شد و به سراغ نعمتهای دیگری رفت ولی هر بار یا فکرش نمی رسید و یا اینکه آمادگی های لازم را در دنیا کسب نکرده بود.
شب شد، گرسنه تشنه و خیلی خسته شده بود. ببینی و نتوانی! خیلی سخته. دیگر نتوانست تحمل کند. با خجالت به خشت آباد برگشت و در پاسخ اهالی گفت: خدا جای حق نشسته هر چه هست از عقل معیوب ماست. در نیابد حال پخته هیچ خام --- پس سخن کوتاه باید، والسّلام
----------------- طنز نطنز
2- بزرگی را که در ثروت، قارون زمان بود اجل در رسید. جگر گوشگان را حاضر کرد و گفت: ای فرزندان روزگاری دراز در کسب مال زحمت های سفر و حَضَر کشیده ام و حلق خود را به سر پنجه ی گرسنگی فشرده تا این چند دینار ذخیره کرده ام. زنهار، از محافظت آن غافل مباشید و به هیچ وجه دستِ خرج بدان میازید و یقین دانید که: زر، عزیز آفریده است خدای --- هر که خوارش بکرد، خوار بشد
اگر کسی با شما سخن گوید که پدرتان را در خواب دیدم قلیه ی(خوراک) حلوا می خواهد. زنهار، به مکر آن فریفته مشوید که من نگفته باشم و مُرده چیزی نخورد. اگر من خود نیز در خواب با شما نمایم و همین التماس کنم بدان التفات نباید کرد که آن را خوابهای پریشان خوانند. من آنچه در زندگی نخورده باشم در مردگی تمنّا نکنم. این بگفت و جان به خزانه ی مالک دوزخ سپرد.
------------------ اخلاق الاشراف عبید زاکانی
//ایام به کام//