رنگـین‌کـلـآم                                        می‌رسد روزی به دست مستحق
            خُـرده‌کـلـآمهای سعید                                                       جان من! ننویس غیر از حرف حق
احساس مشترک
بعد از مدتها وبگردی بالاخره دیروز در هنگام ولگردی فرصتی بدست آمد تا در احوالات خود- دوستان-آشنایان- همسایگان- همشهریان و هم های دیگر نظر کنم. نکته ای به نظرم رسید که تاکنون نرسیده بود شاید هم رسیده بود ولی من نرسیده بودم! به هر حال فرقی نمی کند. بدیدم جملگی احساسی مشترک در بدبختی دارند. فرقی هم نمی کند دارا باشند یا ندار. تظاهر کنند یا نکنند. مهم این است که در صحبتهایشان این احساس را بیان می کنند.
در این افکار غوطه می خوردم که بناگاه خود را در هوا غوطه ور دیدم. فرصتی برای تمرکز و تصمیم گیری نبود. یک آن خود را به قضا سپردم و ای کاش نمی سپردم. از قضا خوردم به یک قاضی و پایش شکست. از این لحظه سر و کارمان افتاد با مقام قضائی و هنوز ادامه دارد...
اکنون که در گوشه زندان بطور تمام وقت به احوالم در دیروز نظر می کنم هنوز نفهمیده ام که زمین سر خورد یا من ؟
ایام به کام