رنگـین‌کـلـآم                                        می‌رسد روزی به دست مستحق
            خُـرده‌کـلـآمهای سعید                                                       جان من! ننویس غیر از حرف حق
برگی از تاریخ معاصر
یادش بخیر. در دومین دوره سربازی که در ایران تشکیل شد برای خدمت به تهران اعزام شدم. از آنجا که در سوارکاری و تیمار اسب تبحر داشتم به هنگ سوار در باغشاه ملحق شدم. این هنگ متعلق به ولیعهد بود و رضا شاه به واسطه علاقه فراوانی که به محمدرضا داشت هر روز به هنگ او سرکشی میکرد.
یک روز هنگام سرکشی به آشپزخانه رفت. با دیدن چند دیگ غذای اضافه از آشپز توضیح خواست. آشپز هم در پاسخ گفت که این غذاها مربوط به سربازانی است که مرخصی رفته اند. شاه بلافاصله امار مرخصی را از مسئولین مربوطه گرفت و پس از بررسی به آشپز گقت این غذاها با آمار مرخصی تطابق ندارد و بسیار بیشتر است.بعد با عصبانیت گفت:
چرا غذای سربازان را کم می دهی و دروغ هم می گوئی؟
سپس در حضور همه دستور داد آشپز متخلف را در کوره آشپزخانه بیاندازند تا عبرت همگان شود.
--------------------------
1- این خاطره از زبان سندی زنده با بیش از یک قرن عمر نقل شده است.
2- در تحلیل مسائل تاریخی بایستی به عنصر زمان و مکان بسیار توجه شود مثلا در ان زمان سیر کردن شکم سربازان از مهمترین دغدغه ها بوده است.
// ایام به کام//

برچسب‌ها: