رنگـین‌کـلـآم                                        می‌رسد روزی به دست مستحق
            خُـرده‌کـلـآمهای سعید                                                       جان من! ننویس غیر از حرف حق
به چه اندیشید؟
آنروز صبح بهنگام خروج از منزل علاوه بر گيرهاي خانم كه عادي شده بود پايش به شلوار – دستش لاي درب و كليد هم توي قفل ما شين گير كرد. با خودش گفت حتما مصلحتي در كار است. پس از مشورت با رئیس تشخیص مصلحت - مشاغل بيروني شامل مسافركشي- اداره ی اسم ندار و شركت ایران ول را تعطيل و تنها به مشاغل اندروني يعني خواندن ايميلهاي تبليغاتي و اتو كشيدن لباسهاي دوخته شده توسط خانم فكر كرد. دو ساعت بي وقفه اتو كشيد و بعد از صرف كردن صبحانه به فكر افتاد تا احوالي هم از بستگان بگيرد. ابتدا به والدينش زنگ زد .
مادرجون خوبي! دلم واستون يه ذره شده - بابا چطوره؟
مادر بعد از كلي گريه: بازداشت شده بخاطر تشویش اذهان
بعد به برادرها و خواهرها و...تلفن زد و بشرح زير جواب شنيد:
برادر بزرگ : شريكم با پولا فراري شده حالا با شكايت طلبكارا دارم ميرم دادگاه فرشاد(پسرش) هم از ديروز بازداشت شده چون با يك مقتول معامله داشته است
برادر كوچك:تو دانشگاه يه تحليلي داشتم دارم ميرم دادگاه
خواهربزرگ:شوهرم رو الان بازداشت كردن دارم ميرم دادگاه
خواهر كوچك:شوهرم ديروز تهديد شد و امروز ناپديد
از شنيدن اين همه بازداشت و دادگاه خسته شد تلويزيون را روشن كرد. باز هم دادگاه- درگيري و گريه با لگد به تلويزيون كوبيد و به سراغ وبلاگ دوستان رفت.
اولي:خسته ام خسته خدايي كه مي شناختم اينجوري نبود
دومي: ديگه اميدي نيست. وداع
سومي: بايد برم دادگاه معلوم نيست برگردم
و خلاصه هر چه خواند نااميدي- خستگي- وداع- بازداشت- دادگاه و زندان بود. از خير احوالات بستگان و دوستان گذشت و انديشيد به آنچه همه مي انديشند؟؟ سپس براي ادامه كار به سراغ ايميلهاي تبليغاتي رفت و با عصبانيت روي يك لينك كليك كرد در دم اين پيغام ظاهر شد:
((كليه موجودي شما پاك گرديد. ))
عليرغم انفجار از درون با حوصله بسوي يخچال رفت . ليوان را از آب خنك پر و روي صندلي نشست . آب خنك را به دهانش نزديك كرد كه صداي آيفون به صدا درآمد. ليوان را بر زمين گذاشت و گوشي آيفون را برداشت. كيه؟
شما آقاي ولگرد یا شایدم وبگرد هستيد؟
بله. شما؟
ما حكم داريم درب را فورا باز كن و الا...
حتما اشتباهي شده. بفرماييد داخل
ماموران به او دستبند زدند. راه بيفت...
اجازه بدهيد اين آب خنك را بخورم
اتفاقا اونجا كه ميري آب خنكش معروفه!
مرد موقع خروج از منزل خطاب به خانم گفت:
فاميل و دوستام اگه سراغ گرفتن بگو رفته شمال. نه اونجا زلزله اومده ممكنه ناراحت بشن بگو رفته پرتغال واسه دیدن جام ملتهای اروپا ... حداقل عزیزانم غم منو نخورن
] ... بعد از يكماه بازداشت [
ببخشيد. اشتباه شده. اعتراضي كه نداريد؟
وقتي به منزل رسيد
تلفن و پيام از بستگان و دوستان با اين مضمون:
نامرد... حالا واجب بود بري پرتغال . لااقل مي گفتي بازداشت شدي تا همدردي بشه ؟؟
و او باز هم اندیشید به آنچه همه می اندیشند؟؟